خیلی خیلی وقته اینجا نیومده و ننوشته بودم.
قراره به زودی نوشته های خودم رو به خونه دائمی شون منتقل کنم و از اجاره نشینی بلاگ دات آی آر در بیام. دلیل الان نوشتنم اینه که تا مدتی هرروز نوشته ای رو بنویسم و خودم رو متقاعد کنم که اهمال کاری درحوزه نوشتن رو گذاشتم کنار.(اهمال کاری یا به تعبیر فرنگی procrastination از یکی از امراض کشنده دنیاست) 22 سالگی هم تموم شد و امیدوارم تا خرداد بعدی 23 تا پست خوب و تر و تمیز بتونم بنویسم.
پسا نوشت:
(دردوران پسا برجام و پسا تحریم و پسا همه چی، کلمه پی نوشت هم به تاریخ پیوست)من ازین تریبون باز از آران و مهدی هم خواهش میکنم که نوشته هاشون،افکارشون و چیزهایی که میخوان تو جهان ببینن رو یا اینجا یا تو یه جایی که دور از گزند فیلتر باشه بنویسن.
چند ماه پیش درصدد نوشتن رزومه ای برای شرکت در یک دوره کوتاه بودم. خب همون اول یه سرچ در گوگل راجع به نوشتن رزومه کردم و نمونه های مختلف و زیادی دیدم، اما چیزی که نظرم رو به خودش جلب کرد و در کتاب آخرین سخنرانی هم بخشی ش رو دیدم جای خالی نوشتن راجع به شکست ها بود. در همه ی رزومه ها از افتخارات و جوایز و دوره هایی که قبلا گذروندی و نمره های مرتبط و مسایل مثبت خیلی میشد دید اما جایی برای نوشتن شکست ها نبود. اینکه فردی در چه دوره هایی چه شکستی رو متحمل شده یا چه درس هایی گرفته از اون یا اون شکست باعث چه تغییراتی شده و یا حتی چه شکست هایی در تجارب قبلی اش داشته که فرد رو مطمئن میکنه در این شغل یا دوره، عملکرد بهتری(منجر به پیروزی) خواهد داشت؟
رَندی پُش که در نوشته قبلی راجع بهش نوشتم، در دانشگاه برای هرتیم که بهترین شکست رو هم داشته جایزه ای تخصیص میداد. یعنی مشخص میکردن کدوم تیم با توجه به چه هدف ها و ابزارهایی شکست رو تجربه کرده و به بهترین اون ها یه عروسک پنگوئن میدادن. دلیل انتخاب پنگوئن هم این بوده که باید اولین پنگوئن به آب بپره تا بقیه بدونن حیوان شکارگری اون دور و اطراف نیست. از ماجرای پنگوئن ها میشه این رو فهمید که حتی به فرض شکارشدن اولی، بقیه جان سالم به در میبرن. مطمئنا روزی اگر بخوام از کسی سوالی بپرسم قبل از موفقیت هاش از شکست ها و رویهای شکست خورده اش میپرسم.درضمن نوشتن رزومه بیشتر از همیشه به آدم میفهمونه که مقصدی تو زندگی نیست و زندگی همون سفر،همون جاده یا همون مسیری که داریم هر لحظه طی میکنیم چون تمام افتخارات در بهترین صورت آکادمیکشون تبدیل میشن به چند کلمه(به عنوان مثال برنده جایزه نوبل شیمی 2018 به پاس. . .)عمری کار و زندگی و تلاش و کوشش مطمئنا اگر برای اون یک عنوان باشه(احتمالات کسب اون عنوان رو هم حساب کنید) به احتمال بالا عمر لذت بخشی نخواهد بود. زندگی همین سفر و لحظه هایی ان که داریم، به بعد کنکور،بعد سربازی، بعد کار،بعد ازدواج، بعد بچه دارشدن، بعد بزرگ شدنشون، بعد ازدواج کردنشون، بعد دیدن سالم نوه، بعد ملاقات صمیمانه با حضرت عزراییل(احتمالا بعضی ها تا در بغل حوریان و غلمان بهشتی آروم نگیرند مطمئن از لذت بردن از زندگی نمیشن)موکولش نکنیم. از زندگی لذت ببریم و به تعداد شکست هایی که خوردیم فکر کنیم و ازشون استفاده کنیم تا به کامیابی(نه صرفا پیروزی) در زندگی برسیم.
پی نوشت: از صدرا صفادوست عزیز بابت حل مشکل تایپ یکی از حروف که باعث میشد خیلی کلمه های جایگزین پیدا کنم، ممنونم.
پیش نوشت: ایده اصلی این متن از خبر مبتلا شدن مریم میرزاخانی به سرطان اومد تو فکرم. ریاضیدان 40ساله با کلی افتخارات که میدونید(اگر نمیدونید هم خب مطالب و گفت و گوهایی ازش میتونید در اینترنت ببینید).امیدوارم که حالش رو به بهبودی باشه یا حداقل سرطان خوش خیمی باشه تا بتونه مداوا بشه و به وضعیت عادی برگرده.
متن اصلی: سی تی اسکن رو میبینم. به دقت نگاه میکنم و می شمارم؛ یک، دو، سه و ... ده تا غده در کبدم هست. تشخیص پزشکان سرطان لوزالمعده است.صرفا 4درصد از افراد میتونن ازین بیماری جا سالم به در ببرند. عمدا فعل های بالارو با اول شخص مفرد نوشتم تا بدونیم هرکدوم از ما میتونیم روزی در اون وضعیت باشیم. فرض کنید 3تا بچه پنج، سه و یک ساله هم داشته باشید و فقط شش ماه در این دنیای فانی فرصت زیست داشته باشید؛ با زن/مرد مورد علاقه تون هم ازدواج کرده باشید و بدونید آخرین تولدش رو میتونید جشن بگیرید یا همسرتون آخرین هدیه تولدتون رو باید بهتون بده؟(خیلی تلخ شد؟!) خب الان چیکار میکنید؟ برای این فرصت باقی مانده چه چیزی میاد توذهنتون؟
امروز شاید بعد مدت ها نشستم و کتابی رو تموم کردم. کتاب ((آخرین سخنرانی)) از رَندی پُش استاد علوم کامپیوتر دانشگاه کارنگی ملون که در 47 سالگی فهمید سرطان لوز المعده اش به مرحله بدون درمان رسیده و باید حیات فانی را بدرود گوید .وقتی این رو میفهمه که فقط 6ماه فرصت داره دو راهکار میاد جلوش: یا اینکه با غم و غصه و اندوه این فرصت رو بسوزونه یا هم اینکه تجربیات و آموخته هاش رو مثل انداختن یه نامه توی بطری به دریا، به دست آیندگان و بچه هاش برسونه. اون به خوبی میدونسته که مرگ انسان هارو متمایز نمیکنه چون به هرحال همه میمیرن اما همه زندگی نمی کنند. ازهمون روز ها شروع میکنه به ضبط ویدیو هایی برای بچه هاش در آینده بدونن پدرشون چی فکر میکرده و قرار بوده چیا بهشون بگه(البته که همش رو نمیشه تو ویدیو ضبط کرد و گفت). و همچنین دانشگاه کارنگی ملون برای همه استاد ها درزمان بازنشستگی سخنرانی ترتیب میداده تا دستاورد های حرفه ای و شخصیشون رو ارایه بدن. فرق ایشون با بقیه این بود که این واقعا آخرین سخنرانی ش بوده. کتاب در 6 فصل تنظیم شده و راجع به نحوه مواجهه شدن با این بیماری و نقش جِی (همسرش) و نحوه گذران زندگی و ماجراها و درس های آموخته ش از زندگی است. این کتاب در بهبود مدل ذهنی شما در نوع نگاه به مرگ،زندگی و کودکی و نحوه رویاپردازی بسی موثر خواهد بود. درضمن رندی از اینکه سرطان گرفته تا اینکه با ایست قلبی یا تصادف مواجه بشه راضی تره. چون بهش چند ماه فرصت این رو داده که تدریجی از خانواده ش جدا بشه، با همسرش به سفرهایی بره که اصلا قبلا نمیرفته و قدر زندگی رو بسیار بسیار بیشتر بدونه. البته روز ها وشب های بی قراری زیادی هم داشتن و همه چیز هم به خوبی و خوشی نبوده اما استقامت و پایداری ش مثال زدنیه.در جهت حمایت از ناشر و مترجم و بخش نشر چه بهتر که کتاب رو بخرید و بخونید.
آخرین سخنرانی،نشر دایره،مترجم صدیقه ابراهیمی
. . . .دیوارهای بلند را نساخته اند تا مانع رسیدن ما به رویاهایمان شوند. دیوارها را ساخته اند تا با سخت کوشی و عبور از آنها، به خود و دیگران نشان دهیم که رویاهایمان چقدر برایمان مهم هستند. دیوارها مانع ما نیستند. دیوارها وجود دارند تا مانع کسانی شوند که به اندازه ی ما، رویاهایشان را دیوانه وار دنبال نمیکنند…
گفت و گویی که خواهید خوند سوالای من ازسرتیم ماموران نیروی انتظامی(گشت امنیت اخلاقی) بود و در سنگ فرش شهر تبریز ساعت20:32 امروز انجام یافته است:
+ سلام حاج آقا خسته نباشید، من یک سوال داشتم.
*بلی بفرما جوان
+عرضم به خدمت ما پسرا میتونیم شلوارک بپوشیم؟
*نه معلومه نه
+ خب اخه خانوم ها تا سال پیش از رو مچ بود شلوارشون،امسال پایین ساق هست(در حالی که دارم با دستم نشون میدم اندازه مورد نظرم رو) تا 3سال با همین بالا رفتن میشه شلوارک، باز م ما نمیتونیم شلوارک بپوشیم؟
*ما باید خودمونو حفظ کنیم اونا هم در همین سطح میمونن و بالاتر هم نره خوبه.
نمیدونم شما از مضمون گفت و شنود های بالا چی برداشت می کنید یا تو دلتون میگید خب تو نگاه نکن و این حرفا که من منظورم اون حرف ها نیست صرفا احساس میکنم این روز ها که در برخی محافل حقوق زنان در بوق و کرنا میشه یکم هم از حقوق مرد ها باید صحبت بشه و دید صدقه ای به زنان هم از طرف خود زنان برداشته بشه منظورم از دید صدقه ای چیه:
-در دانشگاه و موقع بستن لیست برای انتخابات تشکل ها گفته میشه یه خانوم هم حتما باشه. خب عزیز من اگر خانوم ها توانمند هستند که میتونن همه لیست هم باشن و اگر نیستن حتی اون یه نفر هم نباید باشه. در ضمن اگر نسبت جمعیتی نصف نصف که باید نصف لیست اونجوری باشه.
-در ابعاد بزرگتر حرف و حدیث های این روزها در ارتباط با تشکیل کابینه دولت دوازدهم با وجود حتی زنان که انگار به نوعی گدایی وزارت تبدیل شده بود و حتی دوستان قلم به دست هم حمایت میکردند. به نظر بنده در انتخاب برای هر منصبی بحث شایستگی و شایسته سالاری بدون در نظر گرفتن جنسیت باید مد نظر باشه. احساس میکنم این دیدگاه صدقه ای نوع جدیدی از پایمال شدن حقوق زنان میتونه باشه که خود جنس مونث هم دامن میزنند بهشون. البته شاید بگن که نه خب این حرکت پله ایه و امروز دو نفر بعد چند نفر و این ها که بحث من زیر سوال بردن تفکر هستش و نه تاکتیک مورد نظر. در ضمن قصدم از بحث بالا زیر سوال بردن وجود آزادی پوشش یا عدم آن(بدون در نظر گرفتن اعتقاد شخصی) نبود و(قسمت شوخی) بحثم این بود در قضیه پوشش میتونیم ما هم از امسال شلوار کوتاه رو امتحان کنیم تا به شلوارک برسیم در سالا های آینده. وگرنه این بحث حقوق پوشش زنان با این سرعتی که پیش بره برخی از محله های کشور هلند(برای خوانندگان اهل دل) برای مدل برداری میان به محله های کشور عزیزمون و باز ما با شلوار جین و حداکثر تی شرت داریم میگردیم.
پی نوشت: وجود اخلال در دستگاه های مرکزی فرهنگی نتیجه ای جز این نسل دهه 80 با ویژگی های عجیب و غریبش نخواهد بود. به قول پیام های تلگرامی، نسل 60 و اوایل دهه 70داداش کایکو و نماینده حاکم بزرگ میدیدن این(کلمه ای بی ادبانه) شدن، نسلی که جاستین بیبر و لیتو(این چرا خداییش؟باز قبلی بهتر بود) اوج آمالش باشد انتظاری ازش نمیرود.
پیش نوشت: بنا بر تجربه دوستان وبلاگ نویس قدیمی، بهتر است تیتر نوشته را جایی نوشت و پس از 3روز چکش کاری ذهنی مطلبی نوشت ولی به دلیل مبارزه(آره واقعا مبارزه است) با به تعویق انداختن حتما باید مینشستم و مینوشتم.
متن اصلی: درد اندک دندان باعث شد تا رهسپار مطب دندان پزشک شده و سپس به تهیه عکس رادیولوژی مبادرت ورزم.شلوغ بود و افراد منتظر. وجود چند مجله دانستنی ها بر روی میز میتوانست نگذارد زمان به بیهودگی بگذرد. جدیدترین شماره را برداشتم و شروع به ورق زدن کردم و مطالب مفید و جالبی هم بود:
اول: اینکه لزوما هرچیز جالبی مفید نیست و هرچیز مفیدی هم لزوما جالب نیست. برای مطاله بیشتر تمرین های تسلط کلامی متمم مراجعه شود.(منظورم جدی گرفتن استفاده صحیح از کلمات بود)
دوم: از چیزهای مفید میتوان به تحقیقات جدید در ارتباط با گیاه خواری و انواع آن اشاره کرد. نتیجه بررسی ها به استفاده کم از گوشت قرمز اشاره داشت(بین 80تا 160 گرم در روز) و حذف مطلق گوشت قرمز به نتایج مثبتی هم منتهی نمی شود.(البته اگر گیاه خوار هستید و دلیل تغذیه ای دارید وگرنه دلایل دیگه اعم از رحم و عطوفت رو اشاره نکرده بود)
مصرف بیش از پنج نوبت قهوه روزانه(میزان دقیق یاد نیست، ببخشید) توصیه نشده است و همچنین استفاده کالباس به طور متوسط بیش از 2ورق در روز میتونه مشکلات جدی رو برای سلامتی ایجاد کنه.
خب شاید این هارو میدونستید و یا بر اساس استدلال هایی اعم از اینکه پارازیت مارو نکشه، آلودگی هوا میکشه و ... اسم قاتل های بالقوه ایرانیان رو به رخ بنده میکشید حرفی ندارم.
سوم:خب نوبت بحث جالبه...همونجور که گفتم تفاوت های بسیاری بین مسایل مفید، جذاب، کاربردی، سخت فهم و ازین قبیل کلمات هست.
تا الان فکر کردید مجوع اعداد 1 تا بی نهایت چند میشه؟
شاید اولین چیزی که به ذهنتون میاد خود بی نهایته یا یه عدد با تعداد زیادی صفر و رقم و عدد.یا اینکه یه 1 اینور صفحه بنویسیم سه نقطه بذاریم و بگیم خیلی زیاده.
خب باید خدمتتون عرض کنم نه هیچ کدوم این ها نیستند. اول اینکه عدد مورد نظرمون کسری هست. دوم اینکه عدد مورد نظر قدر مطلقش بین صفر و یکه و از همه جالب تر منفیه. بلی مجموع اعداد 1تا بی نهایت میشه: منفی یک دوازدهم. این مطلب صرفا ازون جهت میتونه تلنگری بر ذهن باشه و از جذابیت به مفید بودن تبدیل شه که هروقت هرچیزی رو بدیهی فرض کردیم یک مکثی بکنیم، اندکی فکر کنیم، اندکی وایستیم و فکر کنیم چقدر اطمینان داشتم که مجموع این عدد ها یه چیز خفن بزرگ میشه اما چی شد؟ لان به این مساله بدیهی که میخوام در موردش حکم صادر کنم و حرفی بزنم یا هرعمل در ارتباط با اون پدیده ببینم آیا علم و آگاهی مورد نظر در ارتباط با اون رو دارم یا نه. پس میتونه حداقل یه نتیجه مفید و حتی کاربردی داشته باشه.
چهارم: این بخش نه مفیده نه جذاب، نمیدونم رده بندیش چیه ولی در ارتباط با امانویل مکرون رییس جمهوره فرانسه است. و میتونم بگم بیشتر حس درونیمه و زیاد تحلیل مستدل منطقی نیست. به تجربه(اندکم) متوجه شدم که گاهی یک نماینده، یک سمبل یا یک نشانه از یک جامعه آماری وسیع میتونه حس درونی ما هارو نسبت به کل اون جامعه آماری تغییر بده.(البته اینکه ذهن انسان برای راحتی در قضاوت و تحلیل به طبقه بندی روی میاره و دچار استریوتایپ میشه همیشه در ذهنم هست).
خب حس خودتون رو نسبت به آمریکای دوران اوباما و آمریکای دوران ترامپ بررسی کنید. الان هم فکر کنید به سارکوزی و اولاند و ماکرون. اگر اندکی اهل دنبال کردن اخبار سیاست و مسایل روز باشید به نظرم باید حس و حالتون نسبت به ماکرون خیلی بهتر از حس تون نسبت به اولاند باشه. کسی که تو 39سالگی خیلی خیلی از تجربیات و پست های مهم رو داشته و داره و به نظرم شاید میخواد(تا الان تونسته احتمالا) فرانسه رو به مرکز پژوهش های زیست محیطی و تغییرات اقلیمی تبدیل کنه. چیزی که شاید ترامپ متوجهش نشده و نمیشه که جهان آینده به احتمال بسیار مذاکرات سر نفت و منابع انرژی نخواهد بود چون باید زمین و محیطی برای زندگی باشه تا بشه به این موارد هم رسید. البته قابل به ذکر است که در شکل گیری بحران هایی مثل جنگ سوریه و شکل گیری داعش، خشکسالی و از بین رفتن صنعت کشاورزی و انباشت حاشینه نشینی رو نمیشه نادیده گرفت(عامل اصلی نیستن ولی کاتالیزوری جهت جذب سریع نیرو بوده اند).دولت فراسنه به هر طرح پژوهشی قراره بین 1 تا 1و نیم میلیون دلار بودجه اختصاص بده. اسم سایتش رو هم گذاشته MAKE OUR PLANET GREAT AGAINکه یه نوعی تیکه به شعار ترامپه. به عکس های اجلاس چند روز قبل مونیخ رو نگاه کنید. از روی عکس نمیشه گفت اما با توجه به اوضاع احوال جهان آمریکا دیگه به تنهایی مرکز جهان نیست.
پی نوشت طنازانه:دوستی گفت این ماکرون خیلی زرنگه و من از اولش میدونستم. گفتم از کجا میدونستی؟ فرمود کسی که تو 15سالگی مخ معلم 39 ساله ش رو بزنه محشره پسر.
مدتی میشد که تمام پست هایم را از اینستاگرام برداشتم و صرفا مانده یه عکس و لینک وبلاگ و یک قطعه شعر. قبل از آن هم به تلگرام در اواخر هفته سر میزدم که بنا بر ملاحظاتی کاری(شاید یکم هم وادادگی جلوی دوپامین های ماخوذه از تلگرام)حضورم بیشر شده است(فقط دسکتاپ).توییتر نداشته و ندارم و سوآرم شاید یکی از بی مفهوم ترین برنامه هایی است که تا به حال دیده ام(یا حداقل من مفهومش را درک نمیکنم یا چنان به حدی از ابتذال در کاربرد رسیده است که برای اعلام مکان جهت گیری در تخت خواب فرد مورد نظر بکار میرود)خب تا اینجا شاید بگویید به ما ربطی ندارد(در حالت مودب) ولی بیشتر قصد نوشتن در این مورد را داشتم که تا الان از خودتون پرسیدید که چرا من باید در چنین شبکه هایی باشم؟ لزوما به چه دلیل باید اکانت ایسنتاگرام داشته باشم یا توییت کنم یا مثلا به من چه که یک دوست مشاهده شده در یک مهمانی دیشب شام چه خورده و درکجا بوده؟ یا استوری های حکمت آمیز از دوستان و بدتر از همه(این یکی خداییش خیلی حرصم داده) مفهوم استوری گذاشتن هنگام رانندگی با یک آهنگ چی هست؟خودشم نه منظره ای هست،نه مفهوم خاصی. تا اینجا مشکل کار من هستم؛یعنی خب انگار بقیه با این کار مشکلی ندارند ومیتوانند به من بگویند خوش گتدین! سویموسن باخما! که من هم در راستای پوشاندن جامه عمل به چنین تصمیمی همین کار را انجام دادم.از حق نگذریم اگر این شبکه های اجتماعی نبودند احتمالا نرخ ازدواج از همینی هم که الان هست پایین تر میشد و اگر خدایی نکرده سیاستگذار سوآرم بفهمه که جوانان غیور ایرانی چه استفاده های مفیدی در جهت بسط فناوری انجام دادند احتمالا تا آخر عمر خودش رو ممنوع التکنولوژی میکرد.در کل حرفم این نیست که شبکه های اجتماعی بدند و زشت و اه و پیس،مشکل جای دیگری است( به قول صدرا علی آبادی). ما قبل از تلگرام هم کتاب منتهی به بهبود رفتار نمیخواندیم(نگفتم صرفا خواندن کتاب و حمال کتاب بودن)ما قبل از ورود به توییتر هم صرفا با کف سیاست آشنا بودیم نه با حسین بشیریه و همایون کاتوزیان. اوج فعالیت سیاسی هم شده 140کاراکتر که گاها تاثیر هم میگذارد اما صرفا از باب شخصی عرض میکنم بودن در چنان فضایی نمی ارزد. باتوجه به زمانی که میگذاریم،صرف میکنیم.ترجیح میدهم بیشتر با مفاهیم پایه ای تر و مسایلی که تصویری شفاف تر و ارزنده تر دارند وقت بگذرانم.صرفا دلنوشته ای بود تا بگویم عمرمان را سر مسایل بیهود تلف نکنیم که اگر صرفا در اتاق بنشینیم و به آهنگ گوش دهیم بهتر از شوآف های اینستاگرام است. این هم جمله اخر از وبلاگ صدرا:
هر صدوچهل کاراکتری که از زندگی روزمره یک انسان معمولی در توییتر میخوانیم، صدوچهل کاراکتر از هزاران کتابی است که میتوانستیم به جای آن توییت بخوانیم و نخواندهایم. خیلی از آن کتابها شامل ایدههایی هستند که ممکن است زندگیمان را برای همیشه تغییر بدهند و توسط افراد بزرگ تاریخ نزد ما به امانت گذاشته شدهاند.دفعهی بعدی که توییتر را باز کردید به این موضوع فکر کنید.
دفعه بعدی که تلگرام و اینستاگرام و سوآرم را هم بازکردید به این ها فکر کنید و به وبلاگ پایین هم سر بزنید اگر فرصتی داشتید.
https://sadraa.me
همینجوری!
خیلی وقت بود چیزی در اینجا ننوشته بودیم، از شما چه پنهان رمز عبورم برای مدیریت وبلاگ، هم از خاطر من هم از حافظه دیجیتال لپ تاپ به لقالله پیوسته بود. به هرحال قرار بود اینجا تبدیل به تولید محتوایی در سطح نوشته های روزمره مان شود اما نمیدونم واقعا دلیل کم کاری تمبلی بوده یا وجود جانشین هایی مثل تلگرام یا احساس نبودن مخاطب یا نمیدونم.
دارم فکر میکنم به خیلی چیزا ؛ همین الان خبر سوختن برج گرنفل در لندن رو دارم میبینم؛ و به عکس العمل های ما بعد از حادثه پلاسکو فکر میکنم؛ لندن در قرن 17م که یک آتش سوزی از یک نانوا شروع شد و 4روز لندن در آتش سوخت و 80000نفر خانه شون رو از دست دادند. 350سال ازین حادثه گذشته و در لندن چنین اتفاقی افتاده. نمیدونم نژاد پرست های لندن یا ضدمسلمان ها الان موضع گیریششون علیه صادق خان چیه و یا تو تاکسی های معروف لندن که شهر ما هم دو تا ازونا وارد کرده؛وقتی توشون میشینی میگن کار خودشون بوده یا نه؟(در حین نوشتن جمله بالا یکی از اقوام خبر میدهد که به دلیل تعداد زیاد مسلمان در ساختمان احتمالا کار کار خودشون بوده)
به قول دولت آبادی به تمام پدیده های اطرافم احساس جهل دارم، نمیدونم چرا اومدم اینارو نوشتم یا کسی که میخواد اینارو بخونه واقعا قراره چه استفاده ای بکنه؛صرفا میخواستم نظرتون رو بدونم که دلیل حجم بالای مهاجرت ها از وبلاگ به یاهومسنجر بعد ها به فیس بوک و اینستاگرام و توییتر چی بوده؟ چه تغییراتی رو مشاهده کردید؟ چه محتوایی رو در طی روز مصرف میکنید؟
معمولا موقع غذا خوردن به اینکه چی داریم میخوریم و چه بیماری هایی احتمالا ممکنه همراهش باشه باهامون هست؛ چرا به محتوای دریافتی ذهنمون بی توجهیم؟ و چرا های دیگر.
میخواستم از فرصتی که برای خوندن این متن گذاشتید تشکر کنم اما دیدم آیا اینقدر به وقتمون حساس هستیم که این 5دقیقه رو غنیمت بدونیم یا صرفا یه حرکت برای جلب مخاطبه؟
در گذر از جلوی لاله پارک(برای دوستان از شهرهای دیگر عرض کنم که لاله پارک یک مجتمع شاید کوچکتر از کوروش و پالادیوم در تهران باشد) و در ترافیک همیشه مانا ی آخرهفته اش یک بیلبورد تبلیغاتی خیلی نظرم رو جلب کرد:
تبلیغ روی بیلبورد مربوط به کاپشن چرم و کفش و کیف مسایل روزمره نبود، همانطور که در عکس میبینید دو عکس شیک و براق که البته دوربینم چندان کیفیت خوبی برای تصویر گرفتن نداشت رو زدن روی بیلبورد، به ذهنم اومد خب؛ لزوما من آموزش مدیریت کسب وکار ندیدم و در ارتباط با روش های تبلیغات موثر و هزینه های سازمان و این مسایل اطلاع چندانی ندارم، صرفا دوتا مساله نظرم رو جلب کرد:
اولی اینکه پیام تلگرامی مضمون بر این بود که روزی از مالکان کارخانه لامبورگینی پرسیدند چرا تبلیغی در تلویزیون ندارید؟ اونام گفتند که کسایی که پول خریدن لامبورگینی رو دارند لزوما به تلویزیون نگاه نمی کنند(احتمالا در صورت داشتن وقت برای تفریح هم تلویزیون، گزینه تک رقمی شون هم نخواهد بود)
دومین مساله این بود که در همون ترافیک دور و برم رو نگاه کردم، تا نوع ماشین های دور و برم رو ببینم، به ندرت در اون ترافیک ماشینی به قیمت 200میلیون تومان به چشمم میخورد، با یک تخمین از نزدیک به 15ردیف 10تایی ماشین حتی 3عدد هم ماشین با قیمت مذکور وجود نداشت.(صرفا فضای نمونه ام همون محل بود.داخل شهر میدونم ماشین گرون تر ازین حرفا هست)
خب شاید تا الان متوجه شده باشید چی خواستم بگم ولی خب از بابت تمرین نوشتن باید عرض کنم محضرتون که به سایت نمایندگی بی ام و هم رفتم و متوسط قیمت ماشین ها 500میلیون تومان بود، حالا شما خودتون رو بذارید جای یک فردی که به عنوان مثال حاضر و قادر است 500میلیون پول برای ماشین بده(احتمالا تا اونموقع چنین فردی با انواع اقسام برندها آشناست و از پشت کوه نیومده)و داره از زیر این بیلبورد اگه سرعتش زیاد نباشه و ببینه این رو رد میشه، واقعا آیا میگه: ای وای چه خوب شده اینجا بی ام و بود؟ چرا تا الان نشناخته بودمت؟ تو کجا بودی تا حالا؟وای 500میلیونم مونده بود تو یادم انداختی؟
و سوالاتی که ذهن منو درگیر خودش کرده:
چند درصد از قشری که میتونند ماشینی با چنان قیمت ها بخرند از زیر اونجا رد میشن؟
اثربخشی اون تبلیغات چقدر بوده؟(با ثابت بودن شرایط چقدر اون بیلبورد ها برای افزایش فروش یا عرضه برند موثر بوده؟)
آیا بی ام و واقعا نیازی به تبلیغ با بیلبورد در جامعه فعلی ایران داره؟یعنی یا ناشناخته است یا مطرح نبوده یا برای افزایش فروش بوده؟
و مهمتر از همه این که آیا این نمایندگی های بزرگ که خب از لحاظ مالی به قطع وضعیت خوبی دارند چقدر با روش های بازاریابی آشنایی دارند؟ و یه لحظه فکر کردم که به قطع اگر دیدگاه ما در استفاده از مسایل روز علمی عوض نشه با وجود امکانات و پول میتونیم بی ام و رو هم در این مرزهای جغرافیایی به چالش ناکارآمدی بکشونیم؛ احتمالا این وسط کسی که سود برده شهرداری و شرکت مشاوره عزیز بوده و باقی جهت دلخوشی و رفع بیکاری پنهان اقدام به این موضوع کردن.
پس نوشت: اگر دوستی در ارتباط با اثربخشی این نوع تبلیغات مطلعه بهم بگه تا نظراتم رو اصلاح کنم در صورت لزوم.
آن چه که امروز مرا به نوشتن این مطلب واداشته است اندیشیدن به این موضوع است که چرا در بیشتر عرصه ها و شئون بشری(سیاست،فرهنگ،هنر و...)انسان سال ۲۰۱۷ میلادی این قدر سطحی به مسائل نگاه میکند و از این در سطح ماندن لذت همم میبرد.
مثلا حتی به چند قرن که نه به همین قرن ۲۰ام میلادی نگاهی بیندازیم میبینیم از سیاستمداران باهوشی چون چرچیل و روزولت ؛در سال ۲۰۱۷ رسیده ایم به دونالد جی ترامپ!! آدمی که قطع شدن باران هنگام سخنرانی اش را نظر ویژه خداوند به خودش میداند و ما ایرانیان را بیشتر از پیش یاد معجزه هزاره سوم و هاله نورش می اندازد!!
یا اصلا از سیاست دور شویم !در عرصه هنر از هنرمندان آزادی خواهی چون جان لنون به خوانندگانی چون جاستین بیبر!
آیا با من موافق هستید؟! آیا این ها یک روند عقب گرد را نشان میدهد یا صرفا یک رویداد عادی و طبیعی است؟!
به نظرم اصالت تفکر بشری زیر سوال رفته است. با ظهور عصر تکنولوژی و ارتباطات ؛تبلیغات بی وقفه که از چپ و راست میبارند باعث میشود انسان ها کمتر فکر کنند و بیشتر همانند ماشین هایی بی اختیار هدایت شوند و آن تاثیری که باید داشته باشند را نداشته باشند!
همانند سیاهی لشکری که در جلوی صحنه نقش آفرینی میکند ولی توسط کارگردان از پشت صحنه به بازی گرفته میشوند!
هر چه باشد به نظرم باید از این بازی بیرون آمد.
سواد جمعی که متکی به اینترنت و تلویزیون باشد نتیجه ای بهتر از این نخواهد داشت!
باید بازگشت!
بازگشت به کتاب و اندیشه های مستقل!