نونِ نوشتن

بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم

نونِ نوشتن

بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ استفاده از شبکه های اجتماعی» ثبت شده است

(چند قطره طنز نیز آمیخته ام به کلام ولی متن را در آن نخوابانده ام که صفرا و مشکلات گوارشی بیاورد)

     در ابتدا از حضرت مولانا عذرخواهی می کنم که مجبور شدم بعد هشتصد سال، شاه بیتشان را اینگونه مثل نسخه های کپی و ایرانی پراید کم کیفیت کرده و با آن تیتر بزنم. چه کنم؟ عشق ها هم این روزها در ایران شده اند مثل پراید؛ نه کیفیت دارند، نه لذت رانندگی به آدم القا می کنند، اغلب بیمه بدنه و شخص ثالث هم ندارند؛ به جایش فقط می روند، و وسط ده کوره ای رهایت می کنند!

     راستش آنچه که ترغیبم نمود تا در این مورد کیبورد فرسایی کنم، دیدن پست های عده ای از دوستان و عزیزان در فیسبوک و اینستاگرام بود. بگذارید طبق روال ذیلاً کمی مقدمه ببافم تا برسم به جریان اصلی متن.

     در مورد ماهیت وجودی عشق، نه در ظرفیت این نوشته است و نه من در حدی هستم که بخواهم توضیحات تخصصی بدهم. فقط میدانیم که پدیده ای است که هست و بنی بشر از ازل، چپ و راست و به دلایل گوناگونی(که شاید برای خود هرفرد فقط بامعنا بیایند) گرفتارش می شود. به قول شیخ بزرگوار، سعدی: "عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود/هرکه از این داغ بر چهره نشانی دارد"

     و در مورد ماهیت وجودی فضاهای اجتماعی مجازی هم می توان رفت و خِر عزیزانی مثل جناب زاکربرگ را گرفت و ازیشان به عنوان نمونه ی بارز بنیانگذاران شبکه های اجتماعی مجازی سوال کرد. ما به عنوان استفاده کننده ی اغلب صرف، می توانیم بگوییم این ابزار نیز وجود دارد و مورد استفاده ی اغلب افرادی که به تلفن همراهی با قابلیت دخول به نت و وب دسترسی دارند، قرار می گیرد.

     آن زمان های دور،اینجا ایران را می گویم، بیش تر مردم نظراتشان را در مورد خیلی چیزها برای خودشان نگه می داشتند و مخاطبانشان بیش تر به بقّال محل و در و همسایه و جمع فامیل و دوستان خلاصه می شد. آن عده ی قلیلِ اهل قلم و اندیشه هم گاه برای نشر افکارشان از نوشتن در کتاب ها و مجلات و روزنامه ها بهره می بردند و توسط عده ای، کم تر قلیل، خوانده می شدند. ولی این روزها با وجود اینستاگرام و فیسبوک و تلگرام و وبلاگ و وبسایت و غیره و غیره مردم همان دم که بر ذهن و چشم و گوش مبارکشان مساله ای خطور می کند یا چیزی نازل می شود دست به پست می شوند و جماعتی را از آن مطلع می سازند. خودتان این قسمتش را تجربه کرده اید و طیف گسترده ای از پست های مربوط به اوف شدن انگشت شست پا گرفته تا شام  پنجشنبه شب با رفقا از زیر سرانگشتانتان گذر کرده است!!!

     خوب حالا عزیزی می آید دل به کمان ابرویی(یا هم تتو ابرویی) کافر کیش می سپارد . . . تمام شد. به هرکدام از صفحات مجازی که سر می زنی ایشان بزمی به راه انداخته اند و چپ و راست از فواید عشق بر قلب و عروق و سخنان نویسنده ی فقید کلمبیایی،مارکز، در مورد عشق جوانی و شورهایش پست می گذارند. گاه پا را فراتر گذاشته عکس هایی دست در دست معشوق اغلب در کافه کلاسیکی، پلاک 7ئی، دربندی پست می کنند و زیرش عبارت "عشقم، نفسم، عمرم" را با تبدیل ش و س به ج با کلی اموجی بوس و چشمک و تگ معشوق به عنوان کپشن و گاه به طرزی حرفه ای هشتگ هم می زنند که دنیا بداند این عشق دارد با قساوتی بیش تر ازقلب تیره و تار اعضای داعش سر عاشق ما را می برد! ما هم خوب لایک می کنیم و می گذریم و حجم اینترنت رفته را صدقه سر عشق نوپایشان کرده برایشان آرزوی خوشبختی می کنیم. گاهی آن زیر که شصت-هفتاد تا عبارت "عشقتان پایدار داداشم/عجیجم،بوچ بوچ(که البته اغلب معلوم نیست عاشق را بوسیده اند یا معشوق را :|)کامنت کرده اند، ما هم یک قلبی و نشانه هایی مبنی بر ارادتمان بر دوستمان(که گاهی فقط فین فین کردن های باهممان در دوران ابتدایی را به یاد داریم و جدیداً در فضای مجازی یافته ایم همدیگر را(الان این ینی ما خیلی خوبیم و آنکه با ما بیفتد از این جلف بازی ها در نمی آورد مثلاً!!!؟؟؟)) میگذاریم.

      3 الی 9 ماه بعد،در خوشبینانه ترین حالت، بعد از پایان ترم ها که دوران رهایی از افسردگی ما است. دوران افسردگی عزیزانمان شروع می شود. ناگهان هرچه پست کرده بودند را به باد قلّاشی می دهند و صفحه های سیاه و سفید و دود سیگار و تیغ روی رگ میشود آنچه ما باید از پشت صفحات نمایش حداقل 4 اینچی مان تماشا کنیم و گاه لاجرم دوبار بزنیم روی صفحه که نگویند در شادی مان بود و در غممان نیست و اگر فردا روزی دم در دانشگاه دیدمان سلاممان با نگاهشان که نه، با کلامشان پاسخ بگیرد.

     حالت غریب دیگری هم هست که زیاد به آن نمی پردازم و همین طور مختصر بیانش می کنم. قومی هم هستند که فقط بی خودی رگ می زنند. یعنی بزمی نبوده از اوّل و از وقتی فالوشان کردیم و پیشنهاد دوستی داده ایم و گرفته ایم فقط ناله ی فراق و نبود یار داشته اند. بررسی دلایل این مورد بماند برای مجالی یا شاید نوشته ای از نویسنده ای دیگر!

     غرض از این همه شعر و غزل گفتن رسیدن به این سوال بود که: برادر من/خواهرمن،‌ دوست عزیز، دل جنابعالی مگر کاروانسرای عباسی است که زمانی جماعتی در آن می آمدند و می رفتند و روزشان را شب می کردند و اکنون شده تماشاخانه ی جماعتی دیگر؟!

     گفتم که ما همه گم شده ی عشق هستیم و خواهیم بود ولی آیا لازم است ماجراها و شکست هایمان را و آن چه بر دلمان می گذرد را در معرض نمایش عموم بگذاریم؟ دل انسان آخرین نقطه ای است که ممکن است در معرض دید دیگران، آن هم نه هر دیگرانی،و آن هم نه همه اش(احتمالاً دردها و زخم هایش) قرار بگیرد. حالا هی سفره ی دل خود را بریزید جلوی زمین و زمان تا ببینید چه می شود.

     بهترین کاربرد صفحات اجتماعی مجازی رد و بدل افکار و نظرات است؛ نگرش ها و دیدگاه ها و تبادل اطلاعاتی که این دنیا را بهتر از آنی بکند که هست. مسائل معنوی ذاتی جداگانه دارند و هرگز در قالب هایی سطحی قابل بیان نخواهند بود.

     بیش تر از این اگر بخواهم بگویم نوشته ام رنگ نصیحت به خود می گیرد؛ چه هدف ما در اینجا بیش تر طرح و سوال و آزاد گویی در مورد بعضی مسائلی ست که گاه ذهنمان را درگیر می کند. فقط این را نگفته نگذارم که هر چیزی اگر عمق یابد از طول و عرضش کاسته می شود، چه هرکه عقلش کامل تر قولش مجیزتر. عشق هم همینطور است. سخن و عکس و پست پاسخگوی جواب های ما در این زمینه ها نیستند. از فضاهای مجازی در حد ظرفیتشان استفاده بکنیم؛ چرا که گنجایش بیش تر از آن را ندارند.

    

    

    

    

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۱
آران نصیری