نونِ نوشتن

بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم

نونِ نوشتن

بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم

۵ مطلب با موضوع «اندیشه هایی در باب . . . :: اجتماع» ثبت شده است

     آن چه که امروز مرا به نوشتن این مطلب واداشته است اندیشیدن به این موضوع است که چرا در بیشتر عرصه ها و شئون بشری(سیاست،فرهنگ،هنر و...)انسان سال ۲۰۱۷ میلادی این قدر سطحی به مسائل نگاه میکند و از این در سطح ماندن لذت همم میبرد.

     مثلا حتی به چند قرن که نه به همین قرن ۲۰ام میلادی نگاهی بیندازیم میبینیم از سیاستمداران باهوشی چون چرچیل و روزولت ؛در سال ۲۰۱۷ رسیده ایم به دونالد جی ترامپ!! آدمی که قطع شدن باران هنگام سخنرانی اش را نظر ویژه خداوند به خودش میداند و ما ایرانیان را بیشتر از پیش یاد معجزه هزاره سوم و هاله نورش می اندازد!!

     یا اصلا از سیاست دور شویم !در عرصه هنر از هنرمندان آزادی خواهی چون جان لنون به خوانندگانی چون جاستین بیبر!

آیا با من موافق هستید؟! آیا این ها یک روند عقب گرد را نشان میدهد یا صرفا یک رویداد عادی و طبیعی است؟!

     به نظرم اصالت تفکر بشری زیر سوال رفته است. با ظهور عصر تکنولوژی و ارتباطات ؛تبلیغات بی وقفه که از چپ و راست میبارند باعث میشود انسان ها کمتر فکر کنند و بیشتر همانند ماشین هایی بی اختیار هدایت شوند‌ و آن تاثیری که باید داشته باشند را نداشته باشند!

     همانند سیاهی لشکری که در جلوی صحنه نقش آفرینی میکند ولی توسط کارگردان از پشت صحنه به بازی گرفته میشوند!

هر چه باشد به نظرم باید از این بازی بیرون آمد.

سواد جمعی که متکی به اینترنت و تلویزیون باشد نتیجه ای بهتر از این نخواهد داشت!

باید بازگشت!

بازگشت به کتاب و اندیشه های مستقل!

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۰۸
مهدی هاشمی فرهمند

     یک هفته از توقیف شدن روزنامه ی قانون می گذرد. می خواستم خیلی زودتر از این ها در این مورد مطلبی منتشر کنم ولی منتظر ماندم تا بسیاری از گفتنی ها گفته شوند و بعد بتوان شاید از زاویه ای دیگر نیز به این موضوع نگریست.. زاویه ای کم تر پرداخت شده ولی نه خیلی بدیع!

     بلافاصله بعد از شنیدن خبر توقیف این روزنامه اوّل همان سوال ساده ی همیشگی به ذهنم آمد که: چرا؟ اغلب با این سوال به دنبال علت می روم و بعد سوال اساسی دیگری به ذهنم می آید که: چگونه؟ ذیلاً کمی از این روند چرایی و چگونگی که بر من گذشت می نویسم.

     گزارشی که مطبوعات منتشر کرده اند عموماً و عیناً اینگونه است: "نظر به اعلام جرم سازمان اطلاعات سپاه و معاونت حقوقی و امور مجلس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی علیه روزنامه قانون دایر بر افترا و نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی، مستنداً به بند 5 اصل 156 قانون اساسی در راستای وظایف قوه قضائیه در پیشگیری از وقوع از جرم و در راستای ماده 114 آئین دادرسی کیفری ، روزنامه قانون توقیف می‌باشد."

      امّا بند 5 اصل 156 چیست؟ اصل 156 قانون اساسی می‌گوید:

قوه قضاییه قوه‏ای است مستقل که پشتیبان حقوق فردی و اجتماعی و مسئول تحقق بخشیدن به عدالت و عهده‏دار وظایف زیر است‏:

 1 - رسیدگی و صدور حکم در مورد تظلمات، تعدیات، شکایات، حل و فصل دعاوی و رفع خصومات و اخذ تصمیم و اقدام لازم در آن قسمت از امور حسبیه، که قانون معین می‌کند.

2 - احیای حقوق عامه و گسترش عدل و آزادیهای مشروع.

3- نظارت بر حسن اجرای قوانین.

 4- کشف جرم و تعقیب مجازات و تعزیر مجرمین و اجرای حدود و مقررات مدون جزایی اسلام.

5- اقدام مناسب برای پیشگیری از وقوع جرم و اصلاح مجرمین.

     و ماده ی 114 آئین دادرسی کیفری عبارت است از:  جلوگیری از فعالیت تمام یا بخشی از امورخدماتی یا تولیدی از قبیل امورتجارتی، کشاورزی، فعالیت کارگاه ها، کارخانه ها و شرکت های تجارتی و تعاونیها و مانند آن ممنوع است مگر در مواردی که حسب قرائن معقول و ادله مثبته، ادامه این فعالیت متضمن ارتکاب اعمال مجرمانه‏ای باشد که مضر به سلامت، مخل امنیت جامعه و یا نظم عمومی باشد که در این صورت، بازپرس مکلف است با اطلاع دادستان، حسب مورد از آن بخش از فعالیت مذکور جلوگیری و ادله یادشده را در تصمیم خود قید کند. این تصمیم ظرف پنج روز پس از ابلاغ قابل اعتراض در دادگاه کیفری است.

     در اینجا قصد ایراد وارد کردن به قوانین را نداریم. هرچند بسته به نگرشمان می توانیم و حتی به عنوان اعضای جامعه مختاریم این کار را هم انجام دهیم ولی در اینجا صرفا روند تفکری آزاد را بر این مساله بر می گزینیم. خوب است در اینجا به دو اصل از فصل 3 قانون اساسی نیز اشاره کنیم:

اصل‏ بیست و سوم: تفتیش‏ عقاید ممنوع‏ است‏ و هیچکس‏ را نمی توان‏ به‏ صرف‏ داشتن‏
عقیده‏ ای‏ مورد تعرض‏ و مؤاخذه‏ قرار داد.

اصل‏ بیست و چهارم: نشریات‏ و مطبوعات‏ در بیان‏ مطالب‏ آزادند مگر آنکه‏ مخل‏ به‏
مبانی‏ اسلام‏ یا حقوق‏ عمومی‏ باشد. تفصیل‏ آن‏ را قانون‏ معین‏ می‏ کند.

      با نگاهی گذرا به دو اصل پیاپی فوق خیلی ساده در میابیم که مطابق قانون اساسی: هر کس می تواند هر عقیده و اعتقادی که می خواهد داشته باشد و با آن زندگی کند ولی به محض اینکه خواست آن را نشر کند و عقیده اش را در معرض عموم قرار دهد؛ یعنی از مطبوعات و نشریات و احتمالا سایر رسانه ها  استفاده کند، زیر نظر چشم های قانون قرار خواهد گرفت، چشم هایی که عینکی به چشم دارند که یک شیشه اش از جنس ایدئولوژی اسلامی و شیشه ی دیگرش از جنس حقوق عمومی مردم است. قطعا روی تعبیری که قانون از ایدئولوژی و حقوق عمومی دارد نیز می توان بحث کرد که از آن می گذریم. موضوع این است که شما نمی توانید هر طور که می خواهید نظرتان را که از عقیده یا اندیشه تان نشات می گیرد آزادانه در جامعه رها کنید؛ حتّی اگر حبس شدن آن عقیده در درونتان مساوی با به چرک نشستن آن باشد!

     آنچه در بند فوق شرحش رفت نگاهی بود که می توان به قانون داشت. اینکه قانون اساسی و بندهایش تعبیری را آزاد می گذارند که اگر کسی که نظرات غیر ایدئولوژیک معروف اسلام، عقیده ای متفاوت و یا حرفی که ممکن است از آن برداشت های مختلف شود، دارد در جامعه لب به سخن بگشاید، به منافع عمومی تجاوز کرده و احتمالا قصد مشوش کردن اذهان عمومی را دارد. همین قابلیت قانون دست سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اطلاعات سپاه، معاونت فلان جا و بهمان ستاد و غیره و غیره را باز می گذارد تا با برداشت فوق از هر موسسه ای که کارش انتشار اندیشه، طنز، حرف مفت، حرف حق و در یک کلام سخنی که در برهه ای از زمان از نویسنده ای زده شده  است شکایت کند. شکایت روندی قانونی دارد که در هر مملکتی توسط مراجع قضایی پی گیری و اجرایی می شود. در ایران متاسفانه این روند به سرعت و با نهایت شدت و اغلب از آخر شروع می شود. اینکه بلافاصله اعلام جرم می کنیم و در کارها وقفه ایجاد می کنیم، توقیف می کنیم. اینکه بلافاصله می بندیم، می گیریم، می بریم و . . .

     بدون هیچ ادعایی نظرم این است که تا زمانی که اتهام کسی اثبات نشده نباید جلوی کارش را بگیریم. فکر می کنم قانون نیز با تمام قاطعیتش، این موضوع را تایید میکند. ولی در ایران برخورد با هر اتهامی بلافاصله اعلام جرم و اعمال قانون است. هر عقل سلیمی می پذیرد که تصمیم از روی ظن و گمان منطقی نیست، نه برای قانون و نه برای شاکیان! آوردن داستانی نیز شاید خالی از لطف نباشد:

     مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه میرود و مثل دزدی که میخواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ میکند. آنقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند، نزد قاضی برود و شکایت کند. اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد؛ زنش آن را جابجا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میکند.

پائولو کوئیلو میگوید: «همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی، معمولا آن چیزی را میبینیم که دوست داریم ببینیم.»

     هرگز نمی خواهم نوشته ام عطر و بوی صرفا سیاسی، صرفا فرهنگی یا صرفا هر چیزی بگیرد! چه ذهن انسان با مجموعه ای از این مفاهیم درگیر است که در سطح جامعه نیز بر یکدیگر اثر می گذارند. مثل همیشه به خودمان برگردیم. وقتی همه چیز اینقدر نسبی است و از هر کلامی می توان هزار و یک برداشت داشت؛ چرا انسان باید شک و شکایت کند؟ اگر قدرت سخن گفتن به همه ی ما داده شده است خب ما نیز سخنمان را بگوییم. چرا مانع کار دیگران می شویم؟ می توانیم اصلا کار خویش را پیش قانون نبریم که ضعفش را به رخمان بکشد. این را تنها با این فرض مطرح می کنم که قانون و اعمال کنندگانش فقط به شکایت یک ارگان به سازمان یک مطبوعات ( یا فرد به فرد) می پردازد و قبل از آن دخالتی نمی کرده و صرفا نقش ناظر را ایفا می کرده است. خلاصه بیایید تلاشمان را بکنیم که نگذاریم در جامعه مان قانون، قانون را توقیف کند.

     سعی می کنم خیلی در این مفاهیم متلاطم شده در جامعه مان شنا نکنم که احتمالا نه شناگر ماهری هستم و نه زیاد دریا دیده ام. صرفا تنی به آب دادم و جست و جویی کردم در جهت یافتن پاسخی و مثل همیشه دریافتم که هرچند پاسخ بسیار شفاف است اما در ایران مثل الماسی است که در آب انداخته ای، از شدت زلالی نمی توان دیدش ولی شاید بشود لمسش کرد.

     یک بار در دفتر نت برداری دوستم، بهنام فلاح، جمله ای را دیدم که همواره در مواقعی این چنین، که در جامعه مان کم هم رخ نمی دهد، از ذهنم می گذرد. با این جمله به این جستارمانندِ بسیار دنباله دار پایان می دهم . . . :

     "آزادی جاییست که فاصله ی میان اندیشیدن و نوشتن، قلم باشد."

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۱:۱۲
آران نصیری

 

     چندی پیش در جلسه ی درس استاد بزرگواری نشسته بودم، در این جلسه دانشجویان رفتارهای غیرمعمول(البته آنگونه که ما غیرمعمولش می پنداریم وگرنه خوابیدن سر کلاس ها، بازی کردن با تلفن همراه هوشششمند موقع تدریس معلم، ترک کلاس برای کشیدن سیگار و جواب دادن به تلفن و صحبت کردن با کنار دستی موقع تدریس استاد به نظر بسیاری در این جامعه و مع الاسف در جامعه ی دانشگاهی به عرفی بی قواره تبدیل شده است) و ناشایستی از خود به نمایش می گذاشتند که نه در شان کلاس بود، نه در شان دانشجو و نه در شان استادی که هفتاد و اندی سال سن دارد و کلامش برای طالب علم کم از گنج نیست. استاد اهل درگیری لفظی با دانشجوها نبود و کلامش نیز به قدری قدرت داشت که با چند جملهه ی مختصر هم دانشجو را متوجه اشتباهش کند هم بقیه را متوجه عمق فاجعه ای که این جامعه گرفتارش است نماید. آن چهه در زیر می آید برداشت من از ماهیت آنچه است که در آن جامعه ی کوچک 50 نفری(که 20 نفرش غایب بودند که پایانن ترم بیایند و جزوه کپی بگیرند و به خیالی نمره ببرند) شاهدش بودم و می دانم ممکن است که در جامعه ی هشتاد میلیونی، سیصد و هجده میلیونی و یا هفت و نیم میلیاردی نیز شاهدش باشم.

     همه ی ما این روزها شاهد رفتارهای موجودی به نام "دونالد ترامپ" در قدرتمند ترین کشور جهان هستیم. پیش تر ها نیز شاهد رفتار شخصی به نام "محمود احمدی نژاد" در مملکت خود بودیم. این دو فرد هرچند شاید تفاوت های بسیار داشته باشند، طبیعتاً مانند هر دو انسانی، شباهت هایی نیز دارند. اولی می خواهد سکان هدایت یک کشور را به دست بگیرد و دومی نیز 8 سال سکان داری کرده است. هر دوی این نفرات نظرات و تفکراتی داشته و دارند که بویشان آدم را خفه می کند. البته اصل حق آزادی عقیده و برابری این اجازه را به ما نمی دهد که به خاطر بو دادن افکار یک نفر او را مورد خطاب قرار دهیم، ما نیز حق داریم فکری را گسترش دهیم که با آن موافقیم و از عطرش خوشمان می آید؛ اما آنچه مهم است اینکه اصلوب عقلی و منطقی مسائلی هستند که در طول زمان تغییر نمی کنند؛ یعنی آنچه که عاقلانه می نماید همواره رنگ و بویی مشخص دارد و هر کسی در درون خویش این را احساس می کند؛ از این احساس نمی توان گریخت. نظرات، جبهه گیری ها و اندیشه های ناآگاهانه، دگم و ناعاقلانه خودشان را دیر یا زود رسوا می کنند، اگر در جامعه ایی  هنوز کسانی باشند که شامه شان کار کند!

     وقتی در ابتدا به رفتار چنین افرادی می نگریم، چنانچه انسانی برخورد نماییم، چون هستند و چون با ما روی این زمین زندگی می کنند نمی توانیم منکر وجودشان شویم و یا از آن ها بدمان بیاید ولی وقتی این اشخاص خواهان جایگاهی در اجتماع هستند، جایگاهی مدیریتی، که خواه ناخواه تصمیماتشان روی جامعه ای که در آن زندگی می کنیم اثر می گذارد، این حق نیز برای ما به وجود می آید که نگران باشیم و ارزش هایی که خود و عده ای بر آن ها استوارند را در خطر ببینیم. باید اجازه داشته باشیم که از نظر خود در برابر بویی که ممکن است سال ها آزارمان بدهد دفاع کنیم.

      جامعه ی ایران حداقل تجربه ی 8 سال زندگی در چنین فضایی را دارد. 8 سالی که در آن، جهانیان به ما نگریستند و گفتند که چه بر سر اندیشمندان و عاقلان این ملت آمده است که نمادشان کسی است که چنین بی پرده و عریان بلاهتش را به نمایش می گذارد و نمایندگی یک کشور را می کند. نمی خواهم از احمدی نژادها انتقاد کنم؛ چون از آنچه به آن خواهمم پرداخت دور می شوم، صرفاً می خواهم در این بخش به این موضوع اشاره کنم،چرا که به کارمان خواهدآمد، که حواسس ما به آن چه مدتی درون آن زندگی می کنیم عادت می کنند، به بوها، صداها، منظره ها و ملموساتی که برای زمانی نسبتاً طولانی پیرامونمانند. گویی کور، کر و کرخت می شویم و بویایی مان هم حساسیتش را از دست می دهد؛ همان طور که بارها این را تجربه کرده ایم زمانی که غذایی در خانه می پزد ولی ما بویش را بعد از مدتی احساس نمی کنیم ولی اگر خود زمانی محیط را ترک کرده به آن برگردیم بوی غذا را حس خواهیم کرد و یا اگر کسی در را بگشاید بیش تر از ما نسبت به عطر آن حساسیت نشان خواهد داد. همین مساله موجب می شود که اشتباهاتی که ما در فضای پیرامونمان به آن ها خو گرفته ایم در نظر کسانی که خارج از این فضا هستند بسیار بزرگ تر نماید. این مساله بود که موجب می شد سال ها سایت ها و نشریه ها و رسانه های خارجی در مورد احمدی نژاد بنویسند و تیتر هایی از سر تعجب بزنند ولی ما بنشینیم و بگوییم: انشالله درست می شود، بگذارید یارانه ها را هدفمند کنند شاید درست شد!!! مساله در مورد آقای ترامپ نیز همینطور است. ملت آمریکا شاید او را به عنوان رییس جمهور و فرمانده کل قوایشان انتخاب کنند، همان گونه که جرج بوش پسر را انتخاب کردند، ولی دنیای خارج از آمریکا و حتی عده ای در درون ایالات متحده هنوز کرخت نشده اند.

     حال چنین اتفاقاتی را در نظر بگیرید. واقعه ای چنین روی می دهد و فردی که با صراحت معیارهای ادب، اخلاق و عقلانیّت را نقض می کند می شود بزرگ مملکتی. خواه ناخواه پس از مدتی فضای کشور بوی افکار این فرد را می گیرد(از این که این همه کیبوردم بو گرفت و فضای وبلاگ بویناک شد عذرخواهی می کنم، نوشته فعلا چنین تمثیلی به خود گرفته، امیدوارم به قول سقراط با کش دادنش کمان تمثیلم نشکند!). هر جامعه ای نیز نسلی در حال بلوغ دارد. بلوغ دوره ای است که تفکر و اندیشه ی فرد شروع به کامل شدن می کند و این تکامل خواه ناخواه متاثر از فضاییست که رشد در آن واقع می شود؛ همچون گیاهی که اگر در تاریکی بروید زرد می شود و اگر در نور خورشید، سبز و یا چون گلی که اگر در لیوانی از رنگ بگذاریش رنگ لیوان را به گلبرگ هایش خواهد گرفت و اگر بگذاری بر ذات خویش ببالد رنگ خود خواهد داشت: سفید، سرخ و یا صورتی! بسیاری از متولدین دهه ی هفتاد که اکنون دانشجویان این مرز و بومند در دوره ی بزرگی به نام احمدی نژاد به این بلوغ رسیده اند. بر هر که نام بزرگ بگذاری و بر مسند امور مملکتی بگماری چه خودش بخواهد چه نه، الگو می شود. فکرش، نگاهش و بو و کاپشنش الگو می شوند و بیش از همه هم برای نسل در حال بلوغ الگو می شوند. فکر نامعقول، نگاه مغرض، بوی ناخوشایند و کاپشن تزویر و ریا و . . .

     در دوره ی بلوغ مجموعه رفتارهایی در فرد شکل می گیرد که معمولاً تا آخر عمر ویژگی های بارز رفتاری اش را شامل می شوند. ترک گفتن و تغییر آن ها نیز بعد از مدتی کار سختی خواهد بود، فرد با آن ها زندگی می کند و از کوزه ی وجودش می تروادشان. کوزه ی وجود بخش بزرگی از نسل احمدی نژاد پر از رفتارهای احمدی نژادی شده است. این تقصیر هیچ یک از این اشخاص نیست که عاداتی پیدا کرده اند که نامعقول می نماید و در نظر اهل تفکر ناشایست، ولی وظیفه هرگز انسان را تنها نمی گذارد. آن که نمی خواهد بیاندیشد آن زمان مشخص ثبات شخصیت را که بگذراند دیگر چاره ای جز کنار آمدن با ناخالصی هایش را ندارد. اربعینی در ماده ای بدبو خوابیده و امکان صاف شدنش فراهم نشده است و خودش نیز بعدا بر پالایش خود همت نکرده است. 

     امید هم چون وظیفه همیشه کنار انسان است. این ماییم که گاه صورتشان را نگاه نمی کنیم و غافل می مانیم. امیدوارم نسل هایی که ناخواسته در محیطی نامطبوع از نظر فکری بلوغ یافته اند با کمک گرفتن از بال های اندیشه، خود آفتاب خود گردند و بر ناصافی ها فایق آیند. اگر روزی نیز ملتی، ترامپی یا ترامپ مانندی(به قول آن بزرگوار، فامیل دور) را به بزرگی خود برگزیدند خدا کمک حال نسل ترامپ هم باشد مثل نسل احمدی نژاد!

      منبع تصویر: بخشی از روجلد هفته نامه ی خبری تحلیلی صدا. دوره ی جدید. شماره­ ی 76. شنبه 31 فروردین ماه 1395

 

    

    

    

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۱
آران نصیری

     چشمِ گربه ای! دماغ های سربالا! بدن های پهلوان پنبه ای! چهره های نقاشی شده! گوش الاغی! رژیم های غذایی طاقت فرسا! مکمل ها و هورمون های غیراستاندارد گوناگون و...                                                  

     مواردی ازین ها را همه ی ما در زندگی روزمره مان میبینیم،از جراحی چشم گربه ای در تهران که چشم و دم ابرو ها بالاکشیده می شود و 12میلیون تومان ناقابل خرج دارد، تا رژیم های غذایی سخت که غالبا مبنای پزشکی ندارند وعکس از هایی از شکم سیکس پک در اینستاگرام که با مکمل و هورمون برای مقاصدی به نمایش عموم گذاشته می شود. بلی. . . این ها برشی از جامعه ی امروز ما هستند، نوعی تلاش برای جذاب تر و متمایز تر بودن، برای ارضای حس چشم و هم چشمی و تبدیل شدن به سوژه ای  دلفریب در نظر جنس مخالف، تقویت حس مقبولیت در میان گروه های همسان اجتماعی یا طبقه اجتماعی خود.

     شاید ما، جمع و جامعه ای هستیم که نظام زیبایی شناختی جدیدی را بوجود آورده ایم، دنیای گوشت آلودی ساخته ایم که کارکرد جنسی بدن روز به روز در آن افزایش می یابد، و برسایر کارکرد های جسم مان سایه می اندازد، تناسب اندام در درجه اول برای سلامتی و تندرستی نیست بلکه رقابتی اجتماعی برای کسب حیثیت اجتماعی بیشتر و جنسی تر جلوه دادن اندام است. چهره و صورت به این دلیل که در کشور ما امکان نمایانگری و عریانی بیشتری دارد، به جولانگاهی برای جرح و تعدیل و دستکاری بدل گشته است به صورتی که دختران کم سن وسال بیشتری با چهره هایی که شبیه بوم نقاشی اند در خیابان ها به چشم می خورند.(آمار های غیر رسمی از حدود 100تا200هزار عمل جراحی زیبایی بینی و هفتمین کشور مصرف کننده مواد آرایشی در جهان حکایت دارند).

     طبقه اجتماعی به بخشی از جامعه اطلاق می شود که به لحاظ داشتن ارزش های مشترک،  منزلت اجتماعی معین، فعالیت های دسته جمعی، میزان ثروت و نیز آداب معاشرت، با دیگر بخش های همان جامعه متفاوت باشد. معمولا سه شاخص درآمد، شغل و میزان تحصیلات در کشور های توسعه یافته به عنوان شاخصه تعیین طبقه اجتماعی بکار می روند(در کنار مذهب، نژاد، ملیت، جنس، محل سکونت و پیشینه خانوادگی) طبقات برای مشخص کردن خود وتمایز خود از طبقه دیگر، از نماد های منزلتی مانندخودرو، جواهرات و املاک و ساعت های گران قیمت استفاده می کردند. شاید نماد منزلتی جامعه کنونی ما بدن و کالبد انسانی است. دیگر پوست نه به عنوان یک هستی مادی که ارگان های داخلی را در برمی گیرد، بلکه(کالبد جسمانی) به عنوان نمادی که در صدد تثبیت قدرت و شان و منزلت است شناخته می شود.

     افرادی که از خلال بدن، با بدن و به بدن فکر می کنند، روز به روز سپهر اجتماعی ایران را پر می کنند، بدن و روکش پوست از آن ماست، انقباضش با رژیم های لاغری و جراحی های سخت و انبساطش با افزودن غیر عادی حجم عضلات و ورزش های سنگین، استثمار خودمان است، با خودمان مهربان باشیم؛ مسالمت آمیز برخورد کنیم و قبل از آنکه دوستمان بدارند، خودمان را دوست داشته باشیم. شاید بد نباشد چشم هایمان را هم بشوییم، در پایان جمله اسکار وایلد به ذهنم رسید: "ما در عصری زندگی میکنیم که ضروریات زندگی مان، چیزهای غیر ضروری هستند."

     پ.ن: برخی از کلمات و ایده های این متن به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از آرمان شهرکی جامعه شناس باسواد  کشورمان گرفته شده است.

 

     چشمِ گربه ای! دماغ های سربالا! بدن های پهلوان پنبه ای! چهره های نقاشی شده! گوش الاغی! رژیم های غذایی طاقت فرسا! مکمل ها و هورمون های غیراستاندارد گوناگون و...                                                  

     مواردی ازین ها را همه ی ما در زندگی روزمره مان میبینیم،از جراحی چشم گربه ای در تهران که چشم و دم ابرو ها بالاکشیده می شود و 12میلیون تومان ناقابل خرج دارد، تا رژیم های غذایی سخت که غالبا مبنای پزشکی ندارند وعکس از هایی از شکم سیکس پک در اینستاگرام که با مکمل و هورمون برای مقاصدی به نمایش عموم گذاشته می شود. بلی. . . این ها برشی از جامعه ی امروز ما هستند، نوعی تلاش برای جذاب تر و متمایز تر بودن، برای ارضای حس چشم و هم چشمی و تبدیل شدن به سوژه ای  دلفریب در نظر جنس مخالف، تقویت حس مقبولیت در میان گروه های همسان اجتماعی یا طبقه اجتماعی خود.

     شاید ما، جمع و جامعه ای هستیم که نظام زیبایی شناختی جدیدی را بوجود آورده ایم، دنیای گوشت آلودی ساخته ایم که کارکرد جنسی بدن روز به روز در آن افزایش می یابد، و برسایر کارکرد های جسم مان سایه می اندازد، تناسب اندام در درجه اول برای سلامتی و تندرستی نیست بلکه رقابتی اجتماعی برای کسب حیثیت اجتماعی بیشتر و جنسی تر جلوه دادن اندام است. چهره و صورت به این دلیل که در کشور ما امکان نمایانگری و عریانی بیشتری دارد، به جولانگاهی برای جرح و تعدیل و دستکاری بدل گشته است به صورتی که دختران کم سن وسال بیشتری با چهره هایی که شبیه بوم نقاشی اند در خیابان ها به چشم می خورند.(آمار های غیر رسمی از حدود 100تا200هزار عمل جراحی زیبایی بینی و هفتمین کشور مصرف کننده مواد آرایشی در جهان حکایت دارند).

     طبقه اجتماعی به بخشی از جامعه اطلاق می شود که به لحاظ داشتن ارزش های مشترک،  منزلت اجتماعی معین، فعالیت های دسته جمعی، میزان ثروت و نیز آداب معاشرت، با دیگر بخش های همان جامعه متفاوت باشد. معمولا سه شاخص درآمد، شغل و میزان تحصیلات در کشور های توسعه یافته به عنوان شاخصه تعیین طبقه اجتماعی بکار می روند(در کنار مذهب، نژاد، ملیت، جنس، محل سکونت و پیشینه خانوادگی) طبقات برای مشخص کردن خود وتمایز خود از طبقه دیگر، از نماد های منزلتی مانندخودرو، جواهرات و املاک و ساعت های گران قیمت استفاده می کردند. شاید نماد منزلتی جامعه کنونی ما بدن و کالبد انسانی است. دیگر پوست نه به عنوان یک هستی مادی که ارگان های داخلی را در برمی گیرد، بلکه(کالبد جسمانی) به عنوان نمادی که در صدد تثبیت قدرت و شان و منزلت است شناخته می شود.

     افرادی که از خلال بدن، با بدن و به بدن فکر می کنند، روز به روز سپهر اجتماعی ایران را پر می کنند، بدن و روکش پوست از آن ماست، انقباضش با رژیم های لاغری و جراحی های سخت و انبساطش با افزودن غیر عادی حجم عضلات و ورزش های سنگین، استثمار خودمان است، با خودمان مهربان باشیم؛ مسالمت آمیز برخورد کنیم و قبل از آنکه دوستمان بدارند، خودمان را دوست داشته باشیم. شاید بد نباشد چشم هایمان را هم بشوییم، در پایان جمله اسکار وایلد به ذهنم رسید: "ما در عصری زندگی میکنیم که ضروریات زندگی مان، چیزهای غیر ضروری هستند."

     پ.ن: برخی از کلمات و ایده های این متن به صورت مستقیم یا غیر مستقیم از آرمان شهرکی جامعه شناس باسواد  کشورمان گرفته شده است.

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۱۵
بهنام فلاح

       توی خیابان های شهر که راه می روی چشمت به خانه های یک طبقه تا چن طبقه ای می افتد که روی سردرشان عباراتی مانند: "گزینه برتر"، "اندیشه برتر"، "نخبگان"، "نخبگان برتر"، "نخبه پروران"و . . . می افتد. نزدیک تر که می روی میبینی نه یک سردر که چند سردر است و مجموعه ی این سردر ها اشاره دارند به یک دبیرستانی که عصرها در روزهای فرد آموزشگاه کنکور است و روزهای زوج آموزشگاه زبان و روزهای تعطیل هم نماینده ی برگزاری آزمون های هماهنگ موسسه ی دیگری است. کاری به اینجاهایش ندارم که خودش نوشته ی دیگری می طلبد. اینکه چرا یک خانه ی دونبش شده مدرسه و آموزشگاه و مگر این فضا دارای استانداردهای آیین نامه ای هست برای یک که نه، چند مکان آموزشی و آیا ما اصلاً آیین نامه ی درست حسابی در این زمینه داریم یا نه؟! و آیا هدف از اینکه حمام زیرزمین یک خانه ی کلنگی را کلاس کرده اند این بوده که سرداب های نموری را که بوعلی سینا در زندان درشان کتاب نوشته را تداعی کنند برای دانش آموزان که الگو بگیرند؟! و چرا آموزش و پرورش اینقدر بی سرو سامان شده که مدرسه های دولتی زمین هایشان را می فروشند و به جایش موسسات غیردولتی و هزار و یک انتشاراتیِ بی خود، شده اند سردمدار آموزش و از صدا و سیما گرفته تا دم در خانه تان شده محل تبلیغاتشان؟ این ها بحث این نوشته نیستند. هرچند شاید ریشه ای تر باشند ولی اگر در مورد آن ها هم صحبت کنیم باز به خودمان خواهیم رسید؛ یعنی مقصد تمامی نوشته هایمان.

     موضوعمان برتری طلبی است. رقابت هایی بی معنی که ناشی از گم کردن سوراخ دعا هستند. این روزها همه ی افراد جامعه پس از تولد و از وقتی مفهوم "دیگری" را در میابند باید بهتر بودن از او را نیز بفهمند. باید و باید بدانند که اگر کس دیگری هست، حتماً بهتر از او باشند؛ بهترین و دیگر هیچ! در خونشان فقط برتری جریان یابد و اگر توجه اطرافیان به کس دیگری جلب شد در بدنشان حسد ترشح شود. مفاهیمی فاشیستی باز هم در اثر بی توجهی ما وارد جامعه شده است و با سرعت دارد رشد می کند.

     معنای آموزش، درک و مفهوم و دردِ در پی شان بودن، پشت انبوهی از تست ها، کلاس ها، جزوه ها و کتاب های تکراری و آزمون های رنگارنگ پنهان شده است. چرا؟ چون بخش دوم، آن خصلتی از انسان را نشانه گرفته است که از نظر روانشناختی بیش تر جلب نظرش را کرده و بیش تر ارضایش می نماید. لذت از تشویق شدن و در چشم بودن؛ بهترین بودن. متخصصان تربیت می گویند:" برای آموختن چیزی به کودکتان گاه از تشویق و تنبیه بهره ببرید؛ چرا که به او خواهد آموخت که کار نیک پاداش خواهد داشت و کار بد کیفر، ولی هرگز آنقدر از این روش استفاده نکنید که او را وابسته ی تشویق و خوار تنبیه نمایید. اوّلی او را خودخواه و متکبر می کند به طوری که در قبال انجام کوچکترین کارها دنبال جایزه می گردند و دومی موجب می شود ترسو بار بیاید." همین مساله ی ساده و ابتدایی است که سال هاست نطفه بسته و اکنون به اژدهایی فرهنگ خوار تبدیل گشته است. از طرفی مفهوم آموزش ناب، دریافتن و فهمیدن از آنجایی که مانند گنج است همواره نهفته می ماند ولی اگر چشمانمان را خوب بازکنیم حتماً چند سکه اش نیز به ما خواهد رسید. متاسفانه عادت کرده ایم راه هایی را دنبال کنیم که راحت تر به نظرمان می رسند ولی ما را به سکه هایی پلاستیکی خواهند رساند که شاید درخشش بیش تری نیز داشته باشند و وای از روزی که به جنسشان پی ببریم. مثل همان روزی خواهد بود که دانشجوی بهترین دانشگاه کشورمان مشروط می شود یا دست به خودکشی می زند. همه او را بهترین می دانستند. رتبه ی کنکورش چشم فامیل و همسایه ها را درآورده بود و مادر و پدرش عکسش را جای جای خانه چسبانده بودند و به وجودش افتخار می کردند، ولی حالا خط سیاهی باید دور قاب ها بکشند! آنچه از توجه مان دور می ماند، همانی است که خودمان نخواسته ایم رویش را ببینیم، راهی که شاید کمی سخت تر بود ولی لذتش حقیقی و نتیجه اش حقیقی تر است.

     چه چیز وحشتناک تر است؟ اینکه مدام موسسات تشویق کننده به صراط سهل مثل قارچ زیاد می شوند و از چپ و راست برق از سر والدین می پرانند. جامعه ای که هر لحظه دارد از درون گسیخته می شود و اعضایش نسبت به هم حس برتری طلبی دارند. جسمی که ظاهرش شاید چیزی نشان ندهد ولی از درون در حال انبساط و گسیختگی ست. همه ی ما تشنه ی بهترین بودنیم. هرگز نیاندیشیده ایم که آنچه فقط برای خودمان می خواهیم یک مفهوم است و مفهوم در قالب سلطه نمی گنجد. خوانی گسترده شده و همه مان از آن به قدر وسعمان بهره خواهیم برد و هر کداممان که بخواهد سفره را تماما مال خود کند عمرش را تلف می کند و دیگران را نیز معذب. والدین به این می اندیشند که چه کار کنند فرزند دلبندشان همه ی ریاضی، همه ی فیزیک و همه ی چیزها را بداند، طوری که پسر یا دختر همسایه ندانسته باشد. حس همکاری در چنین جامعه ای نفله می شود؛ نمود هم پیدا می کند؛ مثلا ایران همیشه در ورزش های انفرادی  مدعی بوده و حرف هایی برای گفتن داشته ولی چرا ما سی و اندی سال است که یک تیم فوتبال المپیک نتوانسته ایم تحویل بدهیم؟ یا چرا وقتی می خواهیم در خیابان ها و جاده هایمان با اتومبیل و آن هم در روزهای به اصطلاح شاد عید نوروز تردد کنیم بیش تر از آمار حرکت های تروریستی و جنگ ها کشته می دهیم؟ شاید یکی از دلیل هایش این باشد که تمام جاده و خیابان را برای خودمان می خواهیم. تعامل و همکاری با یکدیگر را بلد نیستیم و رانندگی را یک حرکت اجتماعی نمی دانیم. داخل اتومبیل هایمان را نیز مامنی مطمئن می پنداریم که می توانیم از درونش به همشهری ها و هموطنان یا حداقل به کسانی که در کنارمان دارند عملی یکسان انجام می دهند، فحش و ناسزا بدهیم و صدایمان را بلند کنیم و اگر از پشت فرمان پیاده شدیم گاه سر تصادفی ساده قتل غیر عمد نیز انجام بدهیم(توجه کنید که آمار قتل های غیرعمد بر سر دعواهای خیابانی و کنار جاده ای در ایران چیزی نزدیک به فاجعه است، این موضوع می تواند در مقالاتی مانند "خشونت فروخفته ی اجتماعی در ایران" تحقیقق شود). با این اوصاف توجه کنید که همان افراد از اتومبیل هایشان پیاده می شوند و بدون همچنین حرکاتی و کاملاًً محترمانه در پیاده روها از کنارتان می گذرند و در رستوران ها در جوارتان ناهار و شام میل می کنند(می توانید تصور کنید کسی ناگهان در پیاده رو برایتان شاخ و شانه بکشد و یا فحش رکیکی را وقتی دارید در رستورانی شام میل می کنید نثارتان کند؟)

     نتیجه چه شده است؟ نتیجه ی این همه علاقه به نخبه بودن، یک بودن، نابغه بودن چه شده؟ روز به روز بیش از پیش از یکدیگر جدا می شویم. افق های روشن اندیشه را با دستان خودمان تیره و تار می نماییم تا از نظر بقیه نادیده بمانند و بلندگو به دست راه هایی را تبلیغ می کنیم که نجاتی در آن ها نیست. شاید جزایری موسمی باشند ولی زیر آب رفتنشان دیر یا زود حتمی است. باید دانست که زمانی می توان پیشرفت کرد که هرکس معانی واقعی(منظور از این معانی و مفاهیم واقعی برای ما،به اقتضای جامعه ی کنونی مان، آن چیزهایی است که معمولاً نادیده شان می گیریم. فرض کنید قوانین راهنمایی و رانندگی، ریاضیات، علوم انسانی و . . . ) را با ارزش بشمارد، به درکی قاطع از آن ها نایل شود یا تلاشی در آن جهت نماید و به هم نوعانش نیز کمک کند و در نهایت سعی کند که آن مفهوم را غنا بخشیده و یا ترویج کند. در این صورت دیگر بهتر و بهترین معنا ندارد بلکه آنچه از تلاشی همگانی باقی می ماند بهتر و بهتر خواهد شد. بیایید از جامعه مان میراث تغییرات و بهبود را به جا بگذاریم نه افرادی را که خودخواهانه عمر اندکشان را صرف عالی تر شدن می کنند.

توصیه می کنم در صورت علاقه نوشته ی شناگرانِ دریاندیده را نیز از بهنام فلاح در همین وبلاگ مطالعه فرمایید.

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۶
آران نصیری