نونِ نوشتن

بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم

نونِ نوشتن

بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم

متن زیر را که در ادامه ی پست قبلی از صفحه ی یکی از طنز نویسان کشورمون ابراهیم نبوی برداشتم بخونید لطفا:

 من نمی فهمم این آمریکایی های عملگرا که هر کاری را با تکرار کردن یاد می گیرند، چرا این یکی را نمی فهمند؟ دیروز دولت عربستان اعلام کرده که عامل ترورهای سن برناردینوی کالیفرنیا همین سال 2014 از عربستان سعودی بازدید کرده و زنش را همان جا گذاشته توی ساکش آورده آمریکا، که دو تایی منفجر بشوند و دنیا را از شر خودشان راحت کنند. 

یعنی اگر پاسپورت تمام تروریست های پانزده سال اخیر در آمریکا را بررسی کنند، تروریست ها یا متولد عربستان بودند، یا مصر، یا پاکستان یا امارات، کلا محل ولادت تروریست ها به پنج تا کشور نمی رسند. آن وقت به جای اینکه برای ورود و کار این تروریست های عرب یا پاکستانی مانع درست کنند، مانع ایرانی هایی می شوند که یا برای خوشگذرانی به آمریکا می روند، یا درس یا زندگی بهتر، اصلا ایرانی ممکن است ترور کند؟ اصلا ایرانی حال و حوصله این کارهای سخت و با دردسر را دارد؟ اصولا یک ایرانی به پنج دلیل با ترور و عملیات تروریستی مخالف است:
یک، باید کار با برنامه باشد و همینطوری نمی توان الکی رفت ترور کرد، ایرانی هم حوصله این سوسول بازیها را ندارد.
دو، تروریست انتحاری باید به یک چیزی اعتقاد داشته باشد، ایرانی ها هر شش ماه یک بار نظرشان عوض می شود، زن تروریست ایرانی هم تا برسد به شب عملیات یکهو دیدی شد فمینیست وسط کالیفرنیا لخت مادرزاد با خواهران اوکراینی اعلام همبستگی کرد.
سه، عملیات تروریستی پنهان کاری می خواهد، یک ایرانی اگر برای ترور هم بخواهد برود، اول به همه دوستان و فامیلش خبر می دهد، بعد هم استتوس می کند می گذارد توی فیسبوک، همه می فهمند. شما یک کودتا در ایران نام ببرید که از دو هفته قبلش لو نرفته باشد، اصلا ایرانی ها اهل مخفی کاری نیستند.
چهار، آدمی که مثل آب خوردن و به هیچ دلیلی فحش می دهد که ترور نمی کند، ترور کار آدمهای ضعیفی است که فحش دادن بلد نیستند. الآن شما یک استتوس بگذارید توی فیسبوک که امروز روز تولدم است. نیم ساعت بعد بیست تا کامنت می گذارند که « غلط کردی»، « تو گه خوردی به دنیا آمدی مزدور»، « ای خاک بر سر ما که تو به دنیا آمدی»، « به ما چه ربطی دارد که تو به دنیا آمدی، کاش مرده بودی.» طرف هم اصلا تو را نمی شناسد، ولی حال می کند به تو فحش بدهد. آدمی که بلد است فحش بدهد که دیگر ترور نمی کند.

پنج، کلا کاری که به نتیجه برسد، مطمئنا کار ایرانی نیست، مگر اینکه آن ایرانی سالها بیرون ایران زندگی کرده باشد و اصلا زبان فارسی هم از یادش رفته باشد و حداقل از آخرین قورمه سبزی، لواشک، آبگوشت، سوهان و سماورش پنج سال گذشته باشد.
نتیجه گیری امنیتی: آمریکایی ها اگر فقط سفر اتباع سعودی را به اروپا و آمریکا و اتباع اروپا و آمریکا را به سعودی کنترل کنند، شصت درصد از ترورهای جهان کم می شود.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۱
بهنام فلاح

اول خبری رو که باعث شد این مطلب به ذهنم برسه رو بخونید لطفا:

یک قاضی آمریکایی می گوید ایران باید به خانواده قربانیان حمله تروریستی 11 سپتامبر 10.5 میلیارد دلار غرامت بپردازد.به گزارش میزان به نقل از خبرگزاری "بلومبرگ"؛ "جرج دنیلز"، قاضی آمریکایی در نیویورک، با صدور حکمی عجیب گفت:  ایران موظف است به خانواده قربانیان 11 سپتامبر غرامت بپردازد.
قاضی دنیلز همچنین خواهان پرداخت ۳ میلیارد دلار دیگر  به شرکت‌های بیمه‌ای که پرداخت خسارت‌ها و توقف فعالیت های تجاری ناشی از این ماجرا را بر عهده گرفتند، پرداخت نماید.
بر اساس این گزارش،  آنطور که قاضی دنلیلز گفته است ایران در دفاع از خود در این پرونده و این‌که به خرابکاران و هواپیما ربایان این ماجرا  کمک می کرده، ره به جایی نبرده است.
حکم قاضی دنیلز در روز چهارشنبه تصویب خسارت قاضی دادگاه ناحیه‌ای آمریکا در ماه دسامبر سال گذشته است.
بلومبرگ نوشت: در حالی‌که گرفتن خسارت از یک کشور خارجی مخالف آمریکا دشوار است، احتمال دارد شاکیان این پرونده از قانونی  پیگری کنند که به دولت اجازه می‌دهد از اموال مسدود شده تروریست‌ها در آمریکا برای جبران مافات این مسئله استفاده شود.

و در ادامه ی مطلب فقط می تونم در ارتباط با این مساله یک جریانی از سریال رو مطرح کنم:

 

FAMILY GUY

-پیتر اینجا محل یازده سپتامبره.

:همون که صدام انجام داد؟

-نه

:ارتش عراق؟

-نه

:یه یارو عراقی؟

-نه

:یه زنی که یه سری رفت عراق؟

-نه پیتر،عراق بدبخت هیچ ربطی به این قضیه نداشت،کار یه مشت عربستانی و مصری و لبنانی بود که هزینه اش رو یه یارو عربستانی که تو افغانستان زندگی می کرد پرداخت و بوسیله پاکستانی ها پناه داده شد.

:یعنی دیگه باید به ایران حمله کنیم؟

 Family guy,S7 E4

   همونجور که دیدید گنه کرد در بلخ آهنگری،به شوشتر زدند گردن مسگری اما نتیجه امنیتی که دلایلش در پست بعدی اعلام میشه اینه:

نتیجه گیری امنیتی: آمریکایی ها اگر فقط سفر اتباع سعودی را به اروپا و آمریکا و اتباع اروپا و آمریکا را به سعودی کنترل کنند، نزدیک به بسیاری از ترورهای جهان کم می شود.

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۰
بهنام فلاح

فاضل خداداد، شهرام جزایری، امیرمنصور آریا، بابک زنجانی و...

صد وبیست و سه میلیارد تومان، بعدی نزدیک به سیصد میلیارد تومان، سه هزار میلیارد تومان ودیگری که ادعا می کند،22میلیارد یورو دارایی دارد.  

   هردم ازین باغ بری می رسد و تحلیل گران عزیز معمولا به دو دسته تقسیم می شوند که گروهی این افراد را دزد و رانتخوار و ویژه خوار و کلاهبردار و مفسد فی الارض می نامند و عده ای القابی همچون نابغه و زرنگ و مغز اقتصادی و کارآفرین و مظلوم سیاست بازی و...استفاده می کنند.

قصد تایید یا رد هیچ گروهی را ندارم، روی سخنم چیز دیگری است.به نظرمن در قضاوت هایمان،اظهار نظر هایمان، قبل از آنکه حکمی راجع به میوه هایی مانند بابک زنجانی یا شاخه هایی مانند دولت صادر کنیم،اندکی راجع به خودمان،مردمی که ریشه و بدنه اصلی محسوب می شوند تامل کنیم...

بلی ما...ما که سرزمین میانبرها را برای خودمان ساخته ایم،تاکید میکنم ساخته ایم...

فرهنگی ساخته ایم که افراد با ثروتشان موفق میشوند، با مدرکشان معرفی می شوند...

فرهنگی که متراژ خانه مهمتر از آرامش درون خانه است...

فرهنگی که مقصد مهمتر از مسیر است...

در فرهنگی که تقلب، شرمساری نمی آورد و نوعی زرنگی محسوب میشود...

در فرهنگی که با افتخار از قوانینی که دور زده ایم می گوییم و فکر میکنیم ما ایرانیان بالاترین ضریب هوشی جهان را داریم...اکثر ما شناگر های قابل و توانایی هستیم که فقط دریا ندیده ایم و در کنار کودک بازیگوش درونمان،افراد نابکار دیگری نیز وجود دارند...

حرف و سخن بسیار است،اما هیچ اعدامی نمی تواند روح حاکم بر افراد را از میان بردارد، بابک زنجانی های بالقوه ی بسیاری همین الان در جامعه مان قدم می زنند،که درصدد اضافه کردن بر صفر های ارقام بالا هستند.

و جمله آخر از شعبانعلی عزیز:

در فرهنگی که جلوتر بودن مهمتر از جلو بودن باشد، همه عقب می مانند.

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۴
بهنام فلاح

پیش نوشت:این متن را در صفحه ی نویسنده ی خوب و خوش قلم مهدی یزدانی خرم دیدم، حیفم آمد شما هم نخوانید یا با این نویسنده  آشنا نشوید.

   پاپ فرانسیس در حال دعا برای جنین یک عروس حامله...کل این صفت ها در تناقض است با کاتولیسم سنتی، زنی که موقع ازدواج حامله است و اصولا برای طفلی که ازنظر کلیسا حرامزاده به شمار می آید، اما فرانسیس این قواعد را شکسته است، پدر مقدس کاتولیک ها این روزها سخن از دوران جدید می زند، از نگاه نو...قبل از او بندیکت آن روحانی عجیب در تصمیمی خارق العاده وپس از برخی افشاگری ها در باب روابط منحرف چند کشیش با پسران نوجوان اعلام کرد نمی تواند رهبر مسیحیان کاتولیک باشد؛ یک حرکت تاریخی و کنار رفت...اتفاقی که کم در واتیکان افتاده...حالا بر تپه ای که میگویند حاوی استخوان های پترس است،در کنار نمازخانه ی سیستین، پاپ جدید آشکار کودکی را دعا می کند که قبل از ازدواج شکل گرفته...چند قرن قبل را، هنری هشتم را از یاد نبریم که به خاطر عدم اجازه طلاق همسرش از کلیسای رم برید و اسقف نشین کانتربوری را مرکز مسیحیت انگلیس کرد و رم حاضر شد انگلیس را ازدست بدهد اما طلاق را قانونی نکند...تاریخ کاتولیسم پر است از این رویدادها و حالا این مرد عجیب با این رفتار خلاصه ای از تاریخ واتیکان را نقض می کند...دستش برشکم زن باردار از دل تاریخی بیرون آمده که ترکیبی است از خون،هنر،زن کشی و راز...دستی که از تغییر حرف می زند. 

 

دست تغییر

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۲۵
بهنام فلاح

    



     آن جایی که صحبت کم می شود، نوشته کافی است. 

     نه اوّلین، ولی از منظر اجتماعی، اساسی ترین وسیله ی برقراری ارتباط ما انسان ها با یکدیگر زبان است. این ابزار قدرتمند به دو طریق مورد استفاده ی ما قرار می گیرد: 1. از طریق صحبت کردن و ایجاد اصواتی معنا دار و 2. روی کاغذ آوردن افکارمان و به عبارتی نوشتن آن ها. در هر دو ی این اعمال ما نخست می اندیشیم و سپس با استفاده از زبانمان یا قلممان اندیشه مان را مستقیم، از طریق اصوات معنادار، یا غیر مستقیم(با واسطه)، از طریق نوشته، به اذهان مخاطبانمان منتقل می کنیم. این خلاصه ای است از سیستم برقراری ارتباط میان ما از طریق زبان. البته در اینجا قصد آن را ندارم که بحث را در باب زبان را بگشایم؛ چرا که همانا زبان، موضوعی گسترده است و بحث در باب آن نیز هدف این خُرد-نوشته ی فرهنگی نیست.

     با مقدمه ی فوق در اینجا می خواهم ابتدا مختصراً به تفاوت دو روش انتقال افکار از طریق زبان بپردازم و این تفاوت را در جامعه ی خودمان مورد بررسی جزئی قرار داده و سپس اندکی از فواید نوشتن در جامعه ی ایرانی بگویم. البته این نوشته تنها اندیشه ای است در باب اینکه " چرا نوشتن می تواند به جامعه ی ایران و در معنایی خاص به خود افراد جامعه مان کمک کند؟" و در حقیقت کاربردی است از مفاهیمی مانند زبان، خواندن، نوشتن و از همه مهم تر اندیشیدن برای کمک به خویشتن خویش. در نتیجه موضوع، خود نوشتن و فواید آن نیست. مساله این است که این نمود زبانی از نظر من چه تفاوتی با صحبت کردن دارد و چرا می تواند گاه موثرتر از آن عمل کند و اثر بگذارد.

     یکی از تفاوت های این دو روش، یعنی صحبت کردن و نوشتن، در میزان زمان و اندیشه ای است که در پس آن هاست. هنگام صحبت کردن مقصود ما این است که به سرعت جان کلام را بیان کنیم و مفاهیم مورد نظرمان را درر محدوده ای زمانی به مخاطب یا مخاطبانمان منتقل کنیم. اینکه تا چه حد دقیق و کامل این کار را انجام دهیم به قدرت تفکر و اندیشه و تسلطمان بر موضوع مورد نظر بستگی دارد. حال آنکه هنگام نوشتن روند اندیشیدن ما به گونه ای دیگر است. پروژه ای است که مدام روی آن حرکت می کنیم و مانور می دهیم تا به بهترین شکل منظورمان را بیان کنیم. در نوشته ی خویش بالا و پایین می رویم. مطالب را بارها سامان دهی می کنیم و در حد توانمان بهترین کلماتی را که می توانند مفاهیم مد نظرمان را منتقل کنند را انتخاب می کنیم. نوشتن مانند مقطع زدن به جریان افکارمان است. جزئی از این جهان را انتخاب می کنیم و در موردش می اندیشیم و افکارمان را با نوشتن ثبت می کنیم؛ سپس به نوشته هایمان می نگریم و دوباره به آن ها می اندیشیم. سعی و خطا می کنیم، صاف تر و صریح ترشان می کنیم و سرانجام یا در دفترمان می مانند یا منتشر می شوند تا خوانده شوند و ارتباط برقرار کنند. در این معنی ما به برقراری ارتباط از افقی فراتر از "دیگری" نیز نگاهه کردیم؛ یعنی نوشتن ابزاری برای برقراری ارتباط با خویشتن. این همان چیزی است که در هر لحظه اتفاق می افتد. ما دائماً به زبانی با خویش در حال اندیشه ایم و حال همان اندیشه را نمودی بیرونی می  دهیم.

     اتفاقی که در اینجا می افتد مشخص است. ما هنگام نوشتن صحیح تر نیز می اندیشیم. اجازه بدهید بهتر بگویم: شفاف تر می اندیشیم؛ یعنی مطلوب خویش را، خواه منطقی اندیشیده باشیم و خواه غیر منطقی، به بهترین شکلی که در نظرر خویش متصوریم بیان داشته ایم. کاری به درست اندیشیدن و معیارهایش ندارم. آنکه می اندیشد، هنگام نوشتن زمان بیشش تری برای بیان شفاف اندیشه اش دارد نسبت به زمانی که در مورد آن سخن می گوید.

     تفاوت دیگر گستره­ ی مخاطبان و موقعیت ارتباط برقرار کردن آن ها با مطلب بیان شده از سوی ماست. اندیشیدن به موضوعات مختلف و نوشتن درباره ی آن ها این فرصت را به ما می دهد که مخاطب خود را بیابیم. در حالی که ما با معدود افرادی در طول روز صحبت می کنیم که واقعاً هم­اندیش ما هستند و به موضوعاتی که ما بهشان فکر می­کنیم علاقه­ مندند. از طرفی شما هرگز با همکار یا هم­کلاسیتان در مورد مسائل عمیق و دغدغه های فکری و انسانیتان، در صورت وجود، سخن نمی­گویید و کم­تر احتمال می­دهید که حتی اگر باب سخن را بگشایید مورد توجه ایشان قرار گیرید. پس چه خوب است که ما انسان­ها در تنهایی خویش اندیشه­ هامان را،فارغ بالانه، سامان ببخشیم و بنویسیمشان و گاه نشرشان دهیم تا خوانده شوند؛ شاید هم­فکر و هم­دردی پیدا شود که بخواند و نظری هم داشته باشد چه بسا سازنده. این قطعاً آسان­تر از این نیز هست که در خیابان راه بیوفتیم و دغدغه هایمان را برای همدیگر تعریف کنیم؛ البته که این کار عیبی هم ندارد ولی جامعه­ ای که در موردش حرف می زنیم هنوز به قدری سنّتی و قشری هست که توانایی برتابیدن این مسائل را نداشته باشد. و اگر نه آزادی اندیشه معنایی جز سیّالیت جریان بیان نظرات در فضای جامعه، چه زیر درخت،چه در باجه ی یک بانک، چه در وبلاگ و چه در روزنامه و . . . ندارد!

     موضوع دیگر سطح بحث­ های ما با یکدیگر است. چقدر واقعاً صحبت­ های روزانه­ ی ما با اطرافیانمان جدی است؟ تا چه حد می­توانیم با همشهری­ ها و هموطنان مان در مورد مسائلی که درگیرمان کرده­ اند مستقیم و بدون گریز صحبت کنیم؟ و چقدر این گونه صحبت­ ها مقبولند؟ بررسی چرایی عدم مقبولیّت و یا کم بودن این بحث­ها در جامعه­ ی ما در این نوشته نمی­ گنجد ولی ما را به این پاسخ رهنمون می­ شود که وقتی نمی­ توان زیاد صحبت کرد، در عوض می­توان بیش­تر نوشت.

     از طرف دیگر نوشتن روشی متفاوت برای تبادل نظرات است. هرکس اندیشه­ ی خویش را می­ پروراند و آن را نشر می­ دهد. طبیعی است منتقدان و تاییدکنندگانی داشته باشد و مهم این است که این ارتباط ادامه داشته باشد که نتیجه اش جریان یافتن خون اندیشه است در رگ­ های جامعه. هر فرد،گروه،حزب،تشکیلات و . . . با نوشته هایش خویش را سامان می­دهد و اینگونه آن جریاناتی که در زمزمه­ های درونی افراد و گاه گلایه ها و گفت و گوهای در پستو جریان داشتند به سطح جامعه می­ آیند. اکنون این جریانات دیده می­شوند و اگر فرصت یابند(که اگر آزادی به معنای خالص آن در جامعه وجود داشته باشد این فرصت را می­ یابند)، می­ توانند در هر عرصه­ای خود را نشان دهند. فارغ از اینکه برخورد افکار متضاد،متناقض و حتّی همسو چقدر زیباست، همواره برای دوری از تعصب به پشتوانه­ ای فرهنگی احتیاج دارد تا کار به نزاع نکشد. اینکه جامعه­ ی ایران به این سطح از فرهنگ رسیده که آیا افکار متضاد توانایی تحمل و هم­زیستی با هم را خواهند داشت یا خیر؟ و آیا این امواج افکار پس از رسیدن به هم می­ توانند مدام ایجاد شوند و ادامه یابند و پویایی تبادل نظرات را در اجتماع حفظ کنند؟ جای سوال و بحث فراوان است ولی به نظر من جامعه­ ی ایران تا رسیدن به آن مرحله کار فراوانی دارد(از پیشینه­ ی تاریخی این مباحث صرف نظر می­ کنم و بحث در این باب را که آیا ایران قبلاً به چنین مرحله­ ای رسیده و سپس جریانات آن ادامه نیافته به مجالی دیگر وامی گذارم).

     اکنون قلم به دست گرفتن(در معنای استعاری­ اش) و ثبت افکارمان، شاید نخستین گام باشد در شکل گیری جریانات اندیشه­ مندی در جامعه­ مان. اگر هر کس بیاندیشد، اندیشه ­اش را ثبت کند و آن را نشر دهد آنگونه که هست و صادقانه و بدون تعصب نظرات دیگران را نیز بررسی کند، اندیشه اش می­بالد، و در معنای واقعی نیز می­بالد، این بالیدن و رشد به این معناست که اندیشمند حتّی نقض اندیشه اش را نیز ممکن است پذیرا شود و اصلاح آن را پذیرا گردد. چه بسا در این راه چگونه اندیشیدنش نیز متحوّل گردد!

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۵۲
آران نصیری

تلویزیون دارد احاطه‌مان می‌کند. رسانه‌های تلویزیون‌گرا، ستاره‌های تلویزیون‌ساخته، بشقاب‌های ماهواره‌ای، و کانال‌های رنگارنگ. و ما غافلیم که «خواندن» دارد اساساً ور می‌افتد. برای ما که معجزه‌ی پیامبرمان، روشنفکرانه‌تر از هر دین دیگر، خواندنی است، و هنر غالب تمدنی‌مان (یعنی شعر) با متن سروکار دارد، نه تصویر، اعلام مرگ قریب‌الوقع  «خواندن» باید انداممان را به لرزه درآورد.

                                                       منبع: همشهری جوان، ۹ اسفند ۱۳۹۳، شماره‌ی ۴۹۶    

باسلام، اینجاییم تا در پایان دومین دهه زندگی مان، اولین گام های نوشتن را برداریم. سعی خواهیم کرد که نظرات و روز نوشت هایمان راجع به اتفاقات، خلاصه ای از کتاب هایی که میخوانیم، فکر هایی که از سرمان میگذرند و هرانچه را که شاید در بهتر دیدن وفهمیدن فضا ومکانی که در آن هستیم به مددمان بیایند را بنویسیم و نشردهیم.

خیلی در جست و جو برای نام وبلاگ بودیم،اما همه شان یا تکراری بودند ویا بامفاهیمی که ما در نظر داشتیم جور در نمی آمدند،تا اینکه رسیدیم به کتاب نونِ نوشتن محمود دولت آبادی. اسم جالبی بود برای ما،چون در نونِ نوشتن که نه،شاید در نقطه نونِ نوشتن هستیم،اولین گام های نوشتن مان.

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۱۵
بهنام فلاح