نونِ نوشتن

بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم

نونِ نوشتن

بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم

       توی خیابان های شهر که راه می روی چشمت به خانه های یک طبقه تا چن طبقه ای می افتد که روی سردرشان عباراتی مانند: "گزینه برتر"، "اندیشه برتر"، "نخبگان"، "نخبگان برتر"، "نخبه پروران"و . . . می افتد. نزدیک تر که می روی میبینی نه یک سردر که چند سردر است و مجموعه ی این سردر ها اشاره دارند به یک دبیرستانی که عصرها در روزهای فرد آموزشگاه کنکور است و روزهای زوج آموزشگاه زبان و روزهای تعطیل هم نماینده ی برگزاری آزمون های هماهنگ موسسه ی دیگری است. کاری به اینجاهایش ندارم که خودش نوشته ی دیگری می طلبد. اینکه چرا یک خانه ی دونبش شده مدرسه و آموزشگاه و مگر این فضا دارای استانداردهای آیین نامه ای هست برای یک که نه، چند مکان آموزشی و آیا ما اصلاً آیین نامه ی درست حسابی در این زمینه داریم یا نه؟! و آیا هدف از اینکه حمام زیرزمین یک خانه ی کلنگی را کلاس کرده اند این بوده که سرداب های نموری را که بوعلی سینا در زندان درشان کتاب نوشته را تداعی کنند برای دانش آموزان که الگو بگیرند؟! و چرا آموزش و پرورش اینقدر بی سرو سامان شده که مدرسه های دولتی زمین هایشان را می فروشند و به جایش موسسات غیردولتی و هزار و یک انتشاراتیِ بی خود، شده اند سردمدار آموزش و از صدا و سیما گرفته تا دم در خانه تان شده محل تبلیغاتشان؟ این ها بحث این نوشته نیستند. هرچند شاید ریشه ای تر باشند ولی اگر در مورد آن ها هم صحبت کنیم باز به خودمان خواهیم رسید؛ یعنی مقصد تمامی نوشته هایمان.

     موضوعمان برتری طلبی است. رقابت هایی بی معنی که ناشی از گم کردن سوراخ دعا هستند. این روزها همه ی افراد جامعه پس از تولد و از وقتی مفهوم "دیگری" را در میابند باید بهتر بودن از او را نیز بفهمند. باید و باید بدانند که اگر کس دیگری هست، حتماً بهتر از او باشند؛ بهترین و دیگر هیچ! در خونشان فقط برتری جریان یابد و اگر توجه اطرافیان به کس دیگری جلب شد در بدنشان حسد ترشح شود. مفاهیمی فاشیستی باز هم در اثر بی توجهی ما وارد جامعه شده است و با سرعت دارد رشد می کند.

     معنای آموزش، درک و مفهوم و دردِ در پی شان بودن، پشت انبوهی از تست ها، کلاس ها، جزوه ها و کتاب های تکراری و آزمون های رنگارنگ پنهان شده است. چرا؟ چون بخش دوم، آن خصلتی از انسان را نشانه گرفته است که از نظر روانشناختی بیش تر جلب نظرش را کرده و بیش تر ارضایش می نماید. لذت از تشویق شدن و در چشم بودن؛ بهترین بودن. متخصصان تربیت می گویند:" برای آموختن چیزی به کودکتان گاه از تشویق و تنبیه بهره ببرید؛ چرا که به او خواهد آموخت که کار نیک پاداش خواهد داشت و کار بد کیفر، ولی هرگز آنقدر از این روش استفاده نکنید که او را وابسته ی تشویق و خوار تنبیه نمایید. اوّلی او را خودخواه و متکبر می کند به طوری که در قبال انجام کوچکترین کارها دنبال جایزه می گردند و دومی موجب می شود ترسو بار بیاید." همین مساله ی ساده و ابتدایی است که سال هاست نطفه بسته و اکنون به اژدهایی فرهنگ خوار تبدیل گشته است. از طرفی مفهوم آموزش ناب، دریافتن و فهمیدن از آنجایی که مانند گنج است همواره نهفته می ماند ولی اگر چشمانمان را خوب بازکنیم حتماً چند سکه اش نیز به ما خواهد رسید. متاسفانه عادت کرده ایم راه هایی را دنبال کنیم که راحت تر به نظرمان می رسند ولی ما را به سکه هایی پلاستیکی خواهند رساند که شاید درخشش بیش تری نیز داشته باشند و وای از روزی که به جنسشان پی ببریم. مثل همان روزی خواهد بود که دانشجوی بهترین دانشگاه کشورمان مشروط می شود یا دست به خودکشی می زند. همه او را بهترین می دانستند. رتبه ی کنکورش چشم فامیل و همسایه ها را درآورده بود و مادر و پدرش عکسش را جای جای خانه چسبانده بودند و به وجودش افتخار می کردند، ولی حالا خط سیاهی باید دور قاب ها بکشند! آنچه از توجه مان دور می ماند، همانی است که خودمان نخواسته ایم رویش را ببینیم، راهی که شاید کمی سخت تر بود ولی لذتش حقیقی و نتیجه اش حقیقی تر است.

     چه چیز وحشتناک تر است؟ اینکه مدام موسسات تشویق کننده به صراط سهل مثل قارچ زیاد می شوند و از چپ و راست برق از سر والدین می پرانند. جامعه ای که هر لحظه دارد از درون گسیخته می شود و اعضایش نسبت به هم حس برتری طلبی دارند. جسمی که ظاهرش شاید چیزی نشان ندهد ولی از درون در حال انبساط و گسیختگی ست. همه ی ما تشنه ی بهترین بودنیم. هرگز نیاندیشیده ایم که آنچه فقط برای خودمان می خواهیم یک مفهوم است و مفهوم در قالب سلطه نمی گنجد. خوانی گسترده شده و همه مان از آن به قدر وسعمان بهره خواهیم برد و هر کداممان که بخواهد سفره را تماما مال خود کند عمرش را تلف می کند و دیگران را نیز معذب. والدین به این می اندیشند که چه کار کنند فرزند دلبندشان همه ی ریاضی، همه ی فیزیک و همه ی چیزها را بداند، طوری که پسر یا دختر همسایه ندانسته باشد. حس همکاری در چنین جامعه ای نفله می شود؛ نمود هم پیدا می کند؛ مثلا ایران همیشه در ورزش های انفرادی  مدعی بوده و حرف هایی برای گفتن داشته ولی چرا ما سی و اندی سال است که یک تیم فوتبال المپیک نتوانسته ایم تحویل بدهیم؟ یا چرا وقتی می خواهیم در خیابان ها و جاده هایمان با اتومبیل و آن هم در روزهای به اصطلاح شاد عید نوروز تردد کنیم بیش تر از آمار حرکت های تروریستی و جنگ ها کشته می دهیم؟ شاید یکی از دلیل هایش این باشد که تمام جاده و خیابان را برای خودمان می خواهیم. تعامل و همکاری با یکدیگر را بلد نیستیم و رانندگی را یک حرکت اجتماعی نمی دانیم. داخل اتومبیل هایمان را نیز مامنی مطمئن می پنداریم که می توانیم از درونش به همشهری ها و هموطنان یا حداقل به کسانی که در کنارمان دارند عملی یکسان انجام می دهند، فحش و ناسزا بدهیم و صدایمان را بلند کنیم و اگر از پشت فرمان پیاده شدیم گاه سر تصادفی ساده قتل غیر عمد نیز انجام بدهیم(توجه کنید که آمار قتل های غیرعمد بر سر دعواهای خیابانی و کنار جاده ای در ایران چیزی نزدیک به فاجعه است، این موضوع می تواند در مقالاتی مانند "خشونت فروخفته ی اجتماعی در ایران" تحقیقق شود). با این اوصاف توجه کنید که همان افراد از اتومبیل هایشان پیاده می شوند و بدون همچنین حرکاتی و کاملاًً محترمانه در پیاده روها از کنارتان می گذرند و در رستوران ها در جوارتان ناهار و شام میل می کنند(می توانید تصور کنید کسی ناگهان در پیاده رو برایتان شاخ و شانه بکشد و یا فحش رکیکی را وقتی دارید در رستورانی شام میل می کنید نثارتان کند؟)

     نتیجه چه شده است؟ نتیجه ی این همه علاقه به نخبه بودن، یک بودن، نابغه بودن چه شده؟ روز به روز بیش از پیش از یکدیگر جدا می شویم. افق های روشن اندیشه را با دستان خودمان تیره و تار می نماییم تا از نظر بقیه نادیده بمانند و بلندگو به دست راه هایی را تبلیغ می کنیم که نجاتی در آن ها نیست. شاید جزایری موسمی باشند ولی زیر آب رفتنشان دیر یا زود حتمی است. باید دانست که زمانی می توان پیشرفت کرد که هرکس معانی واقعی(منظور از این معانی و مفاهیم واقعی برای ما،به اقتضای جامعه ی کنونی مان، آن چیزهایی است که معمولاً نادیده شان می گیریم. فرض کنید قوانین راهنمایی و رانندگی، ریاضیات، علوم انسانی و . . . ) را با ارزش بشمارد، به درکی قاطع از آن ها نایل شود یا تلاشی در آن جهت نماید و به هم نوعانش نیز کمک کند و در نهایت سعی کند که آن مفهوم را غنا بخشیده و یا ترویج کند. در این صورت دیگر بهتر و بهترین معنا ندارد بلکه آنچه از تلاشی همگانی باقی می ماند بهتر و بهتر خواهد شد. بیایید از جامعه مان میراث تغییرات و بهبود را به جا بگذاریم نه افرادی را که خودخواهانه عمر اندکشان را صرف عالی تر شدن می کنند.

توصیه می کنم در صورت علاقه نوشته ی شناگرانِ دریاندیده را نیز از بهنام فلاح در همین وبلاگ مطالعه فرمایید.

 

نظرات  (۲)

سلام و تبریک. و این تبریک به مناسبت سال نو نه بلکه اندیشه ی نو هستش. دوست من ممنونم که اندیشه و اندیشیدنت متفاوت است.

از نوشته ات لذت بردم و صبحم را با آن آغاز کردم

پاسخ:
سلام(ضمن تبریک سال نو!)، خیلی خوشحالم که مورد توجه تان قرار گرفت آنار بزرگوار و ممنون از متفاوت خواندنتان! اندیشه تان همیشه سبز و بهاری باد!
با وجود حس مزخرف برتری طلبی در جامعه موافقم اما پیامدهایی که گفتین مطمئن نیستم به برتری طلبی وابستگی زیادی داشته باشه. خصوصن مسئله خودکشی !
پاسخ:
انتظار یک همچین نظر و نگرشی رو داشتم البته. آنچه که در متن ذکر شد فقط من باب مثال بود و برتری طلبی به عنوان فقط یکی از ریشه های احتمالی آن ها مطرح شد. در حقیقت اگر متن بخواد به بررسی علل مسائلی مثل خودکشی در دانشگاه بپردازه شاید در لایه های آخر به موضوع برتری طلبی برسه. مثالی که زده شد یک برداشت عمقی بود که در نوشتار معمولا ازش پرهیز می کنن زیرا ایجاد ابهام و سوال میکنه و در مواردی ممکنه به شفافیت موضوع اصلی لطمه بزنه یا ناخواسته اغراق آمیز نشونش بده.
اینجا فقط می تونم یه مقدار هدف از آوردن یک همچین مثالی رو براتون شرح بدم و بقیه اش رو بذارم که شاید در نوشته های بعدی روشن تر مطرح بشه. دانش آموزی رو تصور کنین که از دوران ابتدایی به اصرار خانواده چشماش رو روی بسیاری از مسائل اجتماعی و فرهنگی و روانی می بنده و مثل گلادیاتور خودش رو برای ماراتنی مانند کنکور آماده میکنه. تمامی شگردهای تست زنی و کسب نمره رو یاد می گیره و پیش میره و مورد تشویق بخش بزرگی جامعه ی دور و برش که براش ارزشمندن قرار می گیره. هدف از این نوع آموزش کسب نمره و درصد و رتبه هستش، شعار غالب موسسات و پژوهشکده ها، که البته به این هدف هم می رسونه مخاطبانش رو. ولی آیا واقعا تمام کسانی که داخل این مافیا قرار می گیرن به فهم حقیقی رسیدن و درصد و نمره و رتبه تابع این فهمشون هست یا صرفاً نتیجه ی حاصل از هدف گرفتن پوسته ها و برگ ها و شاخه های سواد؛ یعنی همون درصد و رتبه بوده؟ توجه کنین موسسات کنکور و انتشاراتی ها چه چیزی رو اصل قرار می دن و باهاش تبلیغ می کنن. با رتبه، با عالی بودن، بهترین بودن و بدین ترتیب اون چیزی که باید واقعا بهش پرداخته بشه، یعنی سواد، پنهان از دیده ی بخش غالب جامعه قرار می گیره. یکی با رویه ها و از روی آب حرکت کرده و به یک جایگاهی رسیده. در اون جایگاه از ریشه ها ازش سوال می پرسن. واکنش پرورش یافته ی سیستم سطحی به این پرسش ها چه چیزی خواهد بود؟ 1. یا شانس میاره و با پشتکاری مضاعف برای رسیدن به ریشه ها تلاش میکنه که کارش سخت خواهد بود چون سال های سال به ظاهر پرداخته و 2. یا اینکه تمام آن چیزهایی که براش تلاش کرده بوده در نظرش پوچ جلوه میکنه چون دیگه نمیتونه با ابزار قبلیش به سوالایی که ازش پرسیده میشه پاسخ بده و سرخوردگی امونش رو می بره
دانشگاه ها با وجود اینکه مثل بقیه ی بخش های آموزشی کشور از کیفیتش در این سالها کاسته شده ولی بازهم ذاتش اینه که از مغز مطالب پرسش مطرح بکنه(هرچند جزوه محوری و حفظ کردن سوال ها برای امتحان و طرح سوالات تکراری در امتحانات دانشگاه ها هم باز مساله ای هست جدی . . . ). این روز ها البته حفظی کاری و تستی کار کردن به سطوح آموزش عالی هم نفوذ کرده و دیگه کسی براش همچین مساله هایی مطرح نمیشه مگر اینکه دغدغه مند باشه.
آمار مشروطی های نخبه-نام در کشور ما پنهان می مونه. شما رشتتون ریاضی هستش. قطعا می دونید که در ریاضیات ریشه ها و پایه ها چقدر اهمیت دارند. تمامی مشتقات و انتگرال ها و مسائل مربوط به خطی سازی که در علم مهندسی از دروس اساسی محسوب میشه بر پایه ی مفاهیمی استوارند که یک دانش آموز باید در دوره های تحصیلات ابتداییش عمیقا درکشون بکنه. نتیجه ی عدم توجه حقیقی به (برای مثال) ریاضیات پایه موجب میشه که یک دانشجوی مهندسی طوری با ریاضیات برخورد کنه که انگار یک نفر کور داره با حدس و گمان راهش رو باز می کنه. مهمه بدونیم که چه چیزهایی رو داریم از مهندسان و استادان آینده ی این کشور دریغ می کنیم. آیا ما روی عمق دادن به این مباحث و مفاهیم در دوره های تحصیلات ابتدایی و اون هم با طمانینه کار می کنیم؟ یا به صورت شتابزده ای در حال یاد دادن روش های حل تست در یک نظر به دانش آموزان هستیم؟ توجه کنید که نتیجه ی ظاهری هر دو روش یکسان خواهد بود؛  یعنی اویی که مفاهیم رو عمیقا درک کرده هم تست های کنکور رو حتی در درس ریاضی با یک نظر ممکنه حل کنه و هم اویی که روش های عجیب غریب رو بدون منطق حفظ کرده و با خودش تونسته سر جلسه ی کنکور ببره. روش اول زمان بر هست، سختی هایی داره و صبر می طلبه ولی نتیجه اش سکه ی طلاست و سبکباری و خلاقیت رو به رهرو هدیه می ده در حالی که روش دوم سریع حاصل میشه ولی صاحبش رو پر سکه های تقلبی می کنه و سنگین! اشتباه جامعه این جاست که صرفا داره به نتیجه نگاه می کنه. این که چی حاصل شد. در حالی که آن چه نجات بخشه نگاه کردن به راه هستش.
همون طور که گفتم اشاره به خودکشی شاید تندی کلام رو بالا برده باشه ولی لااقل بخشی از حقیقتی بوده که بهش اشاره شده. ضمناً بار حقیقتی که در بالا صحبتش رفت؛ یعنی روبرو شدن با این موضوع که طریق شتابزده ی پیموده شده توسط یک نفر عبث بوده گاه با توجه به روحیه ی افراد ممکنه موجب به همچین فجایعی بشه و صد البته که شده و باز هم همانا که تمام چیزها گفته نشده. ناقص بودن کلام هاست که ما رو مجبور می کنه تا آخر عمر بگیم و بگیم و بگیم و صد برابر اون فکر کنیم و فکر کنیم و فکر کنیم.
ممنون از نظرت دوست من و مرسی که خوندی و با صراحت نظرت رو گفتی. باز هم اگر فرصت هم کلام شدن(هم نوشتار، هم کامنت یا . . . ) رو داشتی و صحبتی بود دریغ مدار. شاد و سبز باد اندیشه ات!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی