نونِ نوشتن

بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم

نونِ نوشتن

بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم

    

     شنبه ی پیش رو(اگر امروز را 21ام بدانیم) 22 اسفند ماه است. سلف غذاخوری دانشجویان دانشگاه تبریز فقط تا این روز غذا رزرو می کند. استادها و دانشجویان این هفته(یعنی از 15ام تا 22ام) سست بودند و عدّه ای نیز هنوز هفته بهه پایان نرسیده برخی کلاس ها را زمین زدند و اینطور که معلوم است هفته ی آینده هیچ کلاسی تشکیل نخواهد شد. اینن درحالی است که از هیچ جای تقویم آموزشی نیمسال دوم یک هفته کاسته نشده است. این یعنی هفته ای که دانشجوی ایرانی به دانشگاه نمی رود جزو ساعات تدریس استاد و ساعات تحصیل دانشجو محسوب می گردد.

     سری به ادارات هم که می زنیم بیش تر از دغدغه ی ارباب رجوع، نامه ها و درخواست های مرخصی زودتر از موعد است که رد و بدل می شود و روی بورس است. هیچ جای تقویم های اداری نوشته نشده است که روند خدمت رسانی در روزهای نزدیک اعیاد تعطیل و یا کند شود.

     کوچولوهای دوست داشتنی صدا و سیما هم بعد از اینکه با پلیس و همراه پلیس بودن آشنا شدند، پدر و مادرانشان از مدرسه مجوز ترخیص زودتر از موعدشان را می گیرند و بساط دردر را به راه می اندازند.

     مصداق های بسیار دیگری را نیز از این شتاب زدگی در جهت باز کردن بندها و زنجیر های علم و دانش و کار و خدمت از زندگی افراد و مجال کشیدن نفسی راحت و آزاد می توان یافت و همچون پاراگراف های فوق نام برد!!!!! ولی همین چند سطر کافی است که به فکر بیافتیم که واقعا چرا؟ چرا در ایران همه می خواهند از آن لحظه ای که در آن هستند فرار کنند؟ چرا اکنون مهم نیست؟ چرا اکنون همیشه برای افراد این جامعه زاید است و توفیق و بهروزی همواره در ظرف زمانی است که قرار است بیاید؟

     تعطیلات لازم است. بودن در کنار خانواده و دوستان و کسانی که آراممان می کنند لازم تر. ولی نفس راحت الزاماً داخل هیچ کدام از این ها منتظر ننشسته است که داخل ریه های ما کشیده شود. نفس راحت همین جا باید فراهم شود. همین الان پشت نیمکت های دانشگاه، جلوی تخته سیاه(این روزها وایت برد شاید!)، پشت میز اداره، در خیابان و . . . 

     اگر اکنون وظایفی مانند خواندن چند صفحه کتاب(این شاید خوش بینانه ترین حالتش باشد که دانشجو کتاب به دست بگیرد و با علاقه بخواند و کشف کند و بیاندیشد، در دانشگاه ها بیش تر علاقه به جزوه های دستنویس و گاه کپی جزوه ی دانشجوی مردود ترم قبل است)، تدریس چند سرفصل، راه انداختن کار چند انسان و امضا کردن چند برگه، برایمان بی معنی بیایند، چطور ممکن است دریا و شمال و آنتالیا و خوابیدن تا لنگ ظهر در روزهای عید سرشار از معنی باشند؟

     چرا هرگز نمی خواهیم رودر رو شویم با آنچه هر روز بر مشکلاتمان می افزاید. چرا روراستی اینقدر سخت می نمایدمان؟ تعطیل کردن کلاس و زمین زدن وظیفه را به چه دلیلی بر خود حق می دانیم و اگر کسی بر قاعده برخورد کند انسان آنرمال و تُخسی محسوب می شود؟ به نظر من همه اش از همان نخواستن اکنونمان حاصل می شود. در کلاس هایمان نه استاد روی دیدن دانشجو را دارد و عشق به تدریس و بیان مطالبی، گاه واقعا وقت گیر، در حوصله اش می گنجد و نه آن که اسمش دانشجوست، حرارت جویندگان و پویندگان دانش را دارد.

     کسی را می شناسم که می گفت ایرانی ها مبتلا به بیماری خاصی شده اند که هنوز هیچ نامی برایش پیدا نشده. آن ها دلخورده از گذشته، دلبریده از اکنون و دلزده از فردایشان هستند. فضایی مه آلود اطراف اذهانشان را گرفته و نمی گذارد شفاف بیاندیشند.

     مساله ای که به آن اشاره می کنم گستردگی بسیاری دارد و می تواند از منظر های مختلف مورد بحث قرار گیرد. هدف از این خُرد-نوشته ها بیش از هرچیز این است که سوال و دغدغه ایجاد کند و ما را وادارد که بیاندیشیم در مورد مسائلی که به آن ها خو گرفته ایم و عادت کرده ایم ولی به عواقبش بی توجه ایم. اکنون برای ما عادّی است که هر کسی نزدیک اعیاد و تعطیلی ها و آخر هفته ها به فکر برنامه ریزی باشد برای تعطیلاتش و کم تر به کارش بیاندیشد. دلایلی را هم که هرشخصی برای کم کاری بیاورد کمابیش برای ما مقبول جلوه می کند، ولی آیا باید اینگونه باشد؟ اگر چنین است هم ما وو هم آن فرد که چنین دلایلی می آورد در فهم مغوله ی کار و تفریح دچار مشکلیم.

     شتاب زدگی ما برای زودرس کردن تعطیلات و بهانه هایی برای پیچاندن کلاس و اداره و کار نشانگر مشکلی است از نظر فرهنگی عمیق! مساله ای اصلی نیست ولی نمودی است از آسیب ها و مسائلی به مراتب مهم تر. ما را چه شده است که اثبات مسائل و قضایا سر کلاس های درس برایمان سخنان بی معنی و بی دلیل جلوه می کند؟ چرا قوانین و مقررات چیزهایی هستند برای دور زدن؟ چرا حقوق اداره هرگز کافی نیست و چرا برای جبران آن باید کار ما کم و یا چشم ما پی جیب ارباب رجوع باشد؟

     وقت آن است که اندکی به خودمان بیاییم. به اصل مشکل بنگریم و از دلیل تراشی ها و گریزهای بی معنی بپرهیزیم. چراکه بعد از همه ی این گریز ها باز هم سر کار اصلی مان بازخواهیم گشت و باز به دنبال تعطیلاتی، عیدی، وفاتی خواهیم گشت که بگریزیم ولی چرا گریز؟ همواره رویارویی با حقیقت(به خلاف برخی واقعیت ها) برای نفس کاهلمان دشوار خواهد نمود ولی باید به یاد داشت که:"گاه آنچه ما را به حقیقت می رساند خود از آن عاری است؛ چراکه تنها حقیقت است که رهایی می بخشد."

 

نظرات  (۲)

راستش اول متن رو که خوندم فکر کردم باز یک متن کلیشه ای، ولی به خوبی کلیشه زدایی کرده بودید و جملات درخشانی فرمودید، مثل پاراگراف 6، 8 یا جمله آخر.
دم شما گرم.
پاسخ:
    ممنون که خواندید! دم شما نیز گرم و سرتان خوش باد!
دلیلش ساده است.همه میخواهند به چیزی بهتر بالاتر  و متنوع تر دست یابند.انسان تنوع طلب است و گاهی هم زیاده خواه.هم نوعان من فکر میکنند با رد کردن و دور زدن حال به آینده ای روشن و بهتر برسند.اما زهی خیال باطل و امید پوچ.باید روزنه ای باشد.باید مثال ملموسی باشد تا قدر لحظه هارا دانست.لحظه های باهم بودن....
ما عادت کرده آیم حسرت گذشته را بخوریم.حسرت در کنارهم بودن هایی ک بسان باد گذشتند.
کلمات بجا و متفکرانه شما شاید روزنه ای در خواننده بیافریند.
پاسخ:
     ممنون که خواندید حسام جان و خوشحالم که مورد توجه تان قرار گرفت! باشد که زندگی را آبتنی در حوضچه ی اکنون بدانیم! چرا که سرمایه ای و نعمتی بزرگتر از حال در دست نداریم! این مساله ابعاد زیادی دارد و بر این باورم که اگر نگرش ما نسبت به لحظه ی حال تغییر یابد، می توانیم خیلی مشکلات را حل کنیم! امیدوارم با هر اندیشه ای بر این پندار، از سرانگشتان افکارتان "صد قطره چکد /هر قطره شود خورشیدی / باشد که به صد سوزن نور/ شب ما را بکند روزن روزن "نگرشتان پایدار و دنیای اندیشه تان استوار باد!
"

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی